پروین اعتصامی (قصائد)/دزد تو شد این زمانهی ریمن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (دزد تو شد این زمانهی ریمن) از پروین اعتصامی |
' |
دزد تو شد این زمانهی ریمن | آن به که نگردیش به پیرامن | |
گر برتریت دهد فروتن شو | ور ایمنیت دهد مشو ایمن | |
کشته است هماره خنجر گیتی | نه دوست شناختست نه دشمن | |
امروز گذشت و بگذرد فردا | دی رفته و رفتنی بود بهمن | |
بی نیش، عسل که خورد ازین کندو | بی خار، که چید گل ازین گلشن | |
این بیهنر آسیای گردنده | سائیده هزارها سر و گردن | |
ایام بود چو شبروی چابک | یا همچو یکی سیاهدل رهزن | |
ما را ببرند بی گمان روزی | زین کهنه سرای بی در و روزن | |
روغن بچراغ جان ز علم افزای | کم نور بود چراغ کم روغن | |
از گندم و کاه خویش آگه باش | تو خرمنی و سپهر پرویزن | |
خواهی که نه تلخ باشدت حاصل | در مزرعه تخم تلخ مپراکن | |
هنگام زراعت آنچه کشتستی | آنت برسد بموسم خرمن | |
گر سوی تو دیو نفس ره یابد | تاریک نمایدت دل روشن | |
بی شبهه فرشته اهرمن گردد | چندی چو شود رفیق اهریمن | |
ابلیس فروخت زرق وبا خود گفت | زین بیش چه میتوان خرید از من | |
زین باغ که باغبانیش کردی | جز خار ترا چه ماند در دامن | |
مرغان ترا همی کشد رو به | همیان ترا همی برد رهزن | |
تا پای بود، راه ادب میرو | تا دست بود، در هنر میزن | |
یک جامه بخر که روح را شاید | بس دیبه خریدی و خز ادکن | |
مرجان خرد ز بحر جان آورد | مینای دل از شراب عقل آکن | |
بی دست چه زور بود بازو را | بی گاو چه کار کرد گاو آهن | |
از چاه دروغ و ذل بدنامی | باید به طناب راستی رستن | |
باید ز سر این غرور را راندن | باید ز دل این غبار را رفتن | |
کس شمع نسوخت زین فروزینه | کس جامه ندوخت زین نخ و سوزن | |
خواهی که نیفکنند در دامت | دیوان وجود را به دام افکن | |
در دفتر نفس درسها خواندی | در مکتب مردمی شدی کودن | |
گر مست هنوز کورهی هستی | سرد از چه زنیم مشت بر آهن | |
جز باد نبیختیم در غربال | جز آب نکوفتیم در هاون | |
جان گوهر و جسم معدنست آنرا | روزی ببرند گوهر از معدن | |
گر کج روشی، براستی بگرای | آئینهی راستگوی را مشکن | |
از پردهی عنکبوت عبرت گیر | بر بام و در وجود، تاری تن |