پروین اعتصامی (قصائد)/بد منشانند زیر گنبد گردان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (بد منشانند زیر گنبد گردان) از پروین اعتصامی |
' |
بد منشانند زیر گنبد گردان | از بدشان چهر جان پاک بگردان | |
پای بسی را شکستهاند به نیرنگ | دست بسی را ببستهاند به دستان | |
تا خر لنگی فتادهاست ز سستی | توسن خود را دواندهاند بمیدان | |
جز بدو نیک تو، چرخ میننویسد | نیک و بد خویش را تو باش نگهبان | |
گر ستم از بهر خویش مینپسندی | عادت کژدم مگیر و پیشهی ثعبان | |
چندکنی همچو گرگ، حمله بمردم | چند دریشان همی بناخن و دندان | |
دامن خلق خدای را چو بسوزی | آتشت افتد به آستین و به دامان | |
هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز | خواستهی بد نمیخرند جز ارزان | |
خواهی اگر راه راست: راه نکوئی | خواهی اگر شمع راه: دانش و عرفان | |
کارگران طعنه میزنند به کاهل | اهل هنر خنده میکنند به نادان | |
از خم صباغ روزگار برآید | هر نفسی صد هزار جامهی الوان | |
غارت عمر تو میکنند به گشتن | دی مه و اردیبهشت و آذر و آبان | |
جز بفنا چهر جان نبینی، ازیراک | جان تو زندانیست و جسم تو زندان | |
عالمی و بهرهایت نیست ز دانش | رهروی و توشهایت نیست در انبان | |
تیه خیالت به مقصدی نرساند | راهروان راه بردهاند به پایان | |
کشتی اخلاص ما نداشت شراعی | ور نه بدریا نه موج بود و نه طوفان | |
کعبهی نیکی است دل، ببین که براهش | جز طمع و حرص چیست خار مغیلان | |
بندگی خود مکن که خویش پرستی | کرده بسی پاکدل فریشته، شیطان | |
تا تو شدی خرد، آز یافت بزرگی | تا تو شدی دیو، دیو گشت سلیمان | |
راهنمائی چه سود در ره باطل | دیبهی چینی چه سود در تن بیجان | |
نفس تو زنگی شد و سپید نگردد | صد ره اگر شوئیش بچشمهی حیوان | |
راستی از وی مجوی زانکه نروید | هیچگه از شورهزار لاله و ریحان | |
بار لیمان مکش ز بهر جوی زر | خدمت دونان مکن برای یکی نان | |
گنج حقیقت بجوی و پیلهوری کن | اهل هنر باش و پوش جامهی خلقان | |
روز سعادت ز شب چگونه شناسد | آنکه ز خورشید شد چو شبپره پنهان | |
دور شو از رنگ و بوی بیهده، پروین | از در معنی درای، نز در عنوان |