پروین اعتصامی (قصائد)/ای عجب! این راه نه راه خداست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (ای عجب! این راه نه راه خداست) از پروین اعتصامی |
' |
ای عجب! این راه نه راه خداست | زانکه در آن اهرمنی رهنماست | |
قافله بس رفت از این راه، لیک | کس نشد آگاه که مقصد کجاست | |
راهروانی که درین معبرند | فکرتشان یکسره آز و هواست | |
ای رمه، این دره چراگاه نیست | ای بره، این گرگ بسی ناشتاست | |
تا تو ز بیغوله گذر میکنی | رهزن طرار تو را در قفاست | |
دیده ببندی و درافتی بچاه | این گنه تست، نه حکم قضاست | |
لقمهی سالوس کرا سیر کرد | چند بر این لقمه تو را اشتهاست | |
نفس، بسی وام گرفت و نداد | وام تو چون باز دهد؟ بینواست | |
خانهی جان هرچه توانی بساز | هرچه توان ساخت درین یک بناست | |
کعبهی دل مسکن شیطان مکن | پاک کن این خانه که جای خداست | |
پیرو دیوانه شدن ز ابلهی است | موعظت دیو شنیدن خطاست | |
تا بودت شمع حقیقت بدست | راه تو هرجا که روی روشناست | |
تا تو قفس سازی و شکر خری | طوطیک وقت ز دامت رهاست | |
حمله نیارد بتو ثعبان دهر | تا چو کلیمی تو و دینت عصاست | |
ای گل نوزاد فسرده مباش | زانکه تو را اول نشو و نماست | |
طائر جانرا چه کنی لاشخوار | نزد کلاغش چه نشانی؟ هماست | |
کاهلیت خسته و رنجور کرد | درد تو دردیست که کارش دواست | |
چاره کن آزردگی آز را | تا که بدکان عمل مومیاست | |
روی و ریا را مکن آئین خویش | هرچه فساد است ز روی و ریاست | |
شوختن و جامه چه شوئی همی | این دل آلوده به کارت گواست | |
پای تو همواره براه کج است | دست تو هر شام و سحر بر دعاست | |
چشم تو بر دفتر تحقیق، لیک | گوش تو بر بیهده و ناسزاست | |
بار خود از دوش برافکندهای | پشت تو از پشتهی شیطان دوتاست | |
نان تو گه سنگ بود گاه خاک | تا به تنور تو هوی نانواست | |
ورطه و سیلاب نداری به پیش | تا خردت کشتی و جان ناخداست | |
قصر دلافروز روان محکم است | کلبهی تن را چه ثبات و بقاست | |
جان بتو هرچند دهد منعم است | تن ز تو هرچند ستاند گداست | |
روغن قندیل تو آبست و بس | تیرگی بزم تو بیش از ضیاست | |
منزل غولان ز چه شد منزلت | گر ره تو از ره ایشان جداست | |
جهل بلندی نپسندد، چه است | عجب سلامت نپذیرد، بلاست | |
آنچه که دوران نخرد یکدلیست | آنچه که ایام ندارد وفاست | |
دزد شد این شحنهی بی نام و ننگ | دزد کی از دزد کند بازخواست | |
نزد تو چون سرد شود؟ آتش است | از تو چرا درگذرد؟ اژدهاست | |
وقت گرانمایه و عمر عزیز | طعمهی سال و مه و صبح و مساست | |
از چه همی کاهدمان روز و شب | گر که نه ما گندم و چرخ آسیاست | |
گر که یمی هست، در آخر نمیاست | گر که بنائی است، در آخر هباست | |
ما بره آز و هوی سائلیم | مورچه در خانهی خود پادشاست | |
خیمه ز دستیم و گه رفتن است | غرق شدستیم و زمان شناست | |
گلبن معنی نتوانی نشاند | تا که درین باغچه خار و گیاست | |
کشور جان تو چو ویرانهایست | ملک دلت چون ده بی روستاست | |
شعر من آینهی کردار تست | ناید از آئینه بجز حرف راست | |
روشنی اندوز که دلرا خوشی است | معرفت آموز که جانرا غذاست | |
پایهی قصر هنر و فضل را | عقل نداند ز کجا ابتداست | |
پردهی الوان هوی را بدر | تا بپس پرده ببینی چهاست | |
به که بجوی و جر دانش چرد | آهوی جانست که اندر چراست | |
خیره ز هر پویه ز میدان مرو | با فلک پیر ترا کارهاست | |
اطلس نساج هوی و هوس | چون گه تحقیق رسد بوریاست | |
بیهده، پروین در دانش مزن | با تو درین خانه چه کس آشناست |