پروین اعتصامی (قصائد)/ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود) از پروین اعتصامی |
' |
ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود | گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود | |
ویرانهی تن از چه ره آباد میکنی | معمورهی دلست که ویران نمیشود | |
درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی | کاین جامه جامهایست که خلقان نمیشود | |
دانش چو گوهریست که عمرش بود بها | باید گران خرید که ارزان نمیشود | |
روشندل آنکه بیم پراکندگیش نیست | وز گردش زمانه پریشان نمیشود | |
دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار | دریا تهی ز فتنهی طوفان نمیشود | |
دشواری حوادث هستی چو بنگری | جز در نقاب نیستی آسان نمیشود | |
آن مکتبی که اهرمن بد منش گشود | از بهر طفل روح دبستان نمیشود | |
همت کن و به کاری ازین نیکتر گرای | دکان آز بهر تو دکان نمیشود | |
تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل | هرگز خرد بخوان تو مهمان نمیشود | |
گر شمع صد هزار بود، شمع تن دلست | تن گر هزار جلوه کند جان نمیشود | |
تا دیدهات ز پرتو اخلاص روشن است | انوار حق ز چشم تو پنهان نمیشود | |
دزد طمع چو خاتم تدبیر ما ربود | خندید و گفت: دیو سلیمان نمیشود | |
افسانهای که دست هوی مینویسدش | دیباچهی رسالهی ایمان نمیشود | |
سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است | فرخنده آن امید که حرمان نمیشود | |
هر رهنورد را نبود پای راه شوق | هر دست دست موسی عمران نمیشود | |
کشت دروغ، بار حقیقت نمیدهد | این خشک رود، چشمهی حیوان نمیشود | |
جز در نخیل خوشهی خرما کسی نیافت | جز بر خلیل، شعله گلستان نمیشود | |
کار آگهی که نور معانیش رهبرست | بازرگان رستهی عنوان نمیشود | |
آز و هوی که راه بهر خانه کرد سوخت | از بهر خانهی تو نگهبان نمیشود | |
اندرز کرد مورچه فرزند خویشرا | گفت این بدان که مور تن آسان نمیشود | |
آنکس که همنشین خرد شد، ز هر نسیم | چون پر کاه بی سر و سامان نمیشود | |
دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی | این درد با مباحثه درمان نمیشود | |
آن کو شناخت کعبهی تحقیق را که چیست | در راه خلق خار مغیلان نمیشود | |
ظلمی که عجب کرد و زیانی که تن رساند | جز با صفای روح تو جبران نمیشود | |
ما آدمی نیم، از ایراک آدمی | دردی کش پیالهی شیطان نمیشود | |
پروین، خیال عشرت و آرام و خورد و خواب | از بهر عمر گمشده تاوان نمیشود |