پروین اعتصامی (قصائد)/ای دل، فلک سفله کجمدار است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (ای دل، فلک سفله کجمدار است) از پروین اعتصامی |
' |
ای دل، فلک سفله کجمدار است | صد بیم خزانش بهر بهار است | |
باغی که در آن آشیانه کردی | منزلگه صیاد جانشکار است | |
از بدسری روزگار بی باک | غمگین مشو ایدوست، روزگار است | |
یغماگر افلاک، سخت بازوست | دردی کش ایام، هوشیار است | |
افسانهی نوشیروان و دارا | ورد سحر قمری و هزار است | |
ز ایوان مدائن هنوز پیدا | بس قصهی پنهان و آشکار است | |
اورنگ شهی بین که پاسبانش | زاغ و زغن و گور و سوسمار است | |
بیغولهی غولان چرا بدینسان | آن کاخ همایون زرنگار است | |
از نالهی نی قصهای فراگیر | بس نکته در آن نالههای زار است | |
در موسم گل، ابر نوبهاری | بر سرو و گل و لاله اشکبار است | |
آورده ز فصل بهار پیغام | این سبزه که بر طرف جویبار است | |
در رهگذر سیل، خانه کردن | بیرون شدن از خط اعتبار است | |
تعویذ بجوی از درستکاری | اهریمن ایام نابکار است | |
آشفته و مستیم و بر گذرگاه | سنگ و چه و دریا و کوهسار است | |
دل گرسنه ماندست و روح ناهار | تن را غم تدبیر احتکار است | |
آن شحنه که کالا ربود دزد است | آن نور که کاشانه سوخت نار است | |
خوش آنکه ز حصن جهان برونست | شاد آنکه بچشم زمانه خوار است | |
از قلهی این بیمناک کهسار | خونابه روان همچو آبشار است | |
بار جسد از دوش جان فرو نه | آزاده روان تو زیر بار است | |
این گوهر یکتای عالم افروز | در خاک بدینگونه خاکسار است | |
فردا ز تو ناید توان امروز | رو کار کن اکنون که وقت کار است | |
همت گهر وقت را ترازوست | طاعت شتر نفس را مهار است | |
در دوک امل ریسمان نگردد | آن پنبه که همسایهی شرار است | |
کالا مبر ای سودگر بهمراه | کاین راه نه ایمن ز گیر و دار است | |
ای روح سبک بر سپهر برپر | کاین جسم گران عاقبت غبار است | |
بس کن به فراز و نشیب جستن | این رسم و ره اسب بی فسار است | |
طوطی نکند میل سوی مردار | این عادت مرغان لاشخوار است | |
هرچند که ماهر بود فسونگر | فرجام هلاکش ز نیش مار است | |
عمر گذران را تبه مگردان | بعد از تو مه و هفته بیشمار است | |
زندانی وقت عزیز، ای دل | همواره در اندیشهی فرار است | |
از جهل مسوزش بروز روشن | ای بیخبر، این شمع شام تار است | |
کفتار گرسنه چه میشناسد | کهو بره پروار یا نزار است | |
بیهوده مکوش ای طبیب دیگر | بیمار تو در حال احتضار است | |
باید که چراغی بدست گیرد | در نیمهشب آنکس که رهگذار است | |
امسال چنان کن که سود یابی | اندوهت اگر از زیان پار است | |
آسایش صد سال زندگانی | خوشنودی روزی سه و چهار است | |
بار و بنهی مردمی هنر شد | بار تو گهی عیب و گاه عار است | |
اندیشه کن از فقر و تنگدستی | ای آنکه فقیریت در جوار است | |
گلچین مشو ایدوست کاندرین باغ | یک غنچه جلیس هزار خار است | |
بیچاره در افتد، زبون دهد جان | صیدی که در این دامگه دچار است | |
بیش از همه با خویشتن کند بد | آنکس که بدخلق خواستار است | |
ای راهنورد ره حقیقت | هشدار که دیوت رکابدار است | |
ای دوست، مجازات مستی شب | هنگام سحر، سستی خمار است | |
آنکس که از این چاه ژرف تیره | با سعی و عمل رست، رستگار است | |
یک گوهر معنی ز کان حکمت | در گوش، چو فرخنده گوشوار است | |
هرجا که هنرمند رفت گو رو | گر کابل و گر چین و قندهار است | |
فضل است که سرمایهی بزرگی است | علم است که بنیاد افتخار است | |
کس را نرساند چرا بمنزل | گر توسن افلاک راهوار است | |
یکدل نشود ای فقیه با کس | آنرا که دل و دیده صد هزار است | |
چون با دگران نیست سازگاریش | با تو مشو ایمن که سازگار است | |
از ساحل تن گر کناره گیری | سود تو درین بحر بی کنار است | |
از بنده جز آلودگی چه خیزد | پاکی صفت آفریدگار است | |
از خون جگر، نافه پروراندن | تنها هنر آهوی تتار است | |
ز ابلیس ره خود مپرس گرچه | در بادیهی کعبه رهسپار است | |
پیراهن یوسف چرا نیارند | یعقوب بکنعان در انتظار است | |
بیدار شو ای گوهری که انکشت | در جایگاه در شاهوار است | |
گفتار تو همواره از تو، پروین | در صفحهی ایام یادگار است |