پروین اعتصامی (قصائد)/ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت) از پروین اعتصامی |
' |
ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت | ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت | |
روشن ضمیر آنکه ازین خوان گونه گون | قسمت همای وار بجز استخوان نداشت | |
سرمست پر گشود و سبکسار برپرید | مرغی که آشیانه درین خاکدان نداشت | |
هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود | بیدار آنکه دیده بملک جهان نداشت | |
کو عارفی کز آفت این چار دیو رست | کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت | |
گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت | یک نیکروز کاو گله از آسمان نداشت | |
آنکس که بود کام طلب، کام دل نیافت | وانکس که کام یافت، دل کامران نداشت | |
کس در جهان مقیم بجز یک نفس نبود | کس بهره از زمانه بجز یک زمان نداشت | |
زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست | الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت | |
دام فریب و کید درین دشت گر نبود | این قصر کهنه، سقف جواهر نشان نداشت | |
صاحب نظر کسیکه درین پست خاکدان | دست از سر نیاز، سوی این و آن نداشت | |
صیدی کزین شکسته قفس رخت برنبست | یا بود بال بسته و یا آشیان نداشت | |
روز جوانی آنکه به مستی تباه کرد | پیرانه سر شناخت که بخت جوان نداشت | |
آگه چگونه گشت ز سود و زیان خویش | سوداگری که فکرت سود و زیان نداشت | |
روگوهر هنر طلب از کان معرفت | کاینسان جهانفروز گهر، هیچ کان نداشت | |
غواص عقل، چون صدف عمر برگشود | دری گرانبهاتر و خوشتر ز جان نداشت | |
آنکو به کشتزار عمل گندمی نکشت | اندر تنور روشن پرهیز نان نداشت | |
گر ما نمیشدیم خریدار رنگ و بوی | دیو هوی برهگذر ما دکان نداشت | |
هر جا که گسترانده شد این سفرهی فساد | جز گرگ و غول و دزد و دغل میهمان نداشت | |
کاش این شرار دامن هستی نمیگرفت | کاش این سموم راه سوی بوستان نداشت | |
چون زنگ بست آینهی دل، تباه شد | چون کند گشت خنجر فرصت، فسان نداشت | |
آذوقهی تو از چه در انبار آز ماند | گنجینهی تو از چه سبب پاسبان نداشت | |
دیوارهای قلعهی جان گر بلند بود | روباه دهر چشم بدین ماکیان نداشت | |
گر در کمان زهد زهی میگذاشتیم | امروز چرخ پیر زه اندر کمان نداشت | |
دل را بدست نفس نمیبود گر زمام | راه فریب هیچ گهی کاروان نداشت | |
خوش بود نزهت چمن و دولت بهار | گر بیم ترکتازی باد خزان نداشت | |
از دام تن بنام و نشانی توان گریخت | دام زمانه بود که نام و نشان نداشت | |
هشدار ای گرسنه که طباخ روزگار | نامیخته به زهر، نوالی بخوان نداشت | |
گر بد بعدل سیر فلک، پشهی ضعیف | قدرت بگوشمالی پیل دمان نداشت | |
از دل سفینه باید و از دیده ناخدای | در بحر روزگار، که کنه و کران نداشت | |
آسوده خاطر این ره بی اعتبار را | پروین، کسی سپرد که بار گران نداشت |