وغ‌وغ‌ساهاب/غزیهٔ خیابون اللختی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فقد رأیتُ خیابان لختتی،
عدةٌ کثیرةٌ مِن ذکور و اناثتی،
والریح یوزوز فی الاشجار،
والاشجار تلوتلو خوردتی فی الریح،
والماء تجری فی میان الانهار.
ثم الاناث چادرهم اسود، کانه کلاغتی،
و هناک شیخٌ بِیَدِهی عصاءٌ کالچماقتی،
و یک خرکچی علی پالان الاغتی،
و یُشَوِّقَهُ بالدویدن تندکی و تیزکی،
و فی مُشتِهِ سیخٌ کوچکٌ موسوم به «سیخککی».
و جماعت الجوانان علی رئوسهم کلاهتی،
یتلهلهون فی الدنبال النسائتی،
و النساء عورت عفیفة فی الچادرتی.
و با چشم خود دیدم که مردی کوتاهتی،
چنین یقول به زنی درازتی:
«یا ایها الخرمن النازتی،
جگرکی من سِتَمِک فقد کبابتی!»
واللّه الاعلم بالصوابتی.