وصیت رندان فخر شیرازی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۴۷ توسط M rastgar (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو




بیا که لشکر غم در مقام بیداد است بیار جام دمادم که وقت امداد است




غلام هندوی آنم که ترک غمّازش بهر چه سحر و فسون در زمانه استاد است




حدیث پیر مغان خوش مرا به دل جا کرد که می دوای دل دردمند ناشاد است




ز حادثات جهان در پناه میکده آی که سخت مسجد و محراب سست بنیاد است




چه گویمت که ز تعمیر غم خرابۀ دل به عهد دولت عشقش چگونه آزاد است




که این سخن نپذیرد هر آنکه دید مرا مدام از غم رویش فغان و فریاد است




تو را که کام چو خسرو ز وصل شیرین است خبر کجا ز من تلخ کام و فرهاد است




مجو ز بند غم اندر زمانه آزادی به غیر سوسن و سروی که نامش آزاد است




فغان و ناله ز جور و جفای یار مکن که هر چه خسرو عادل به ما کند داد است




ازین فسانه و افسون ببند دم ای شیخ که جز وصیّت رندان به گوش من باد است




رسد به دامن او دست گر تو را چون فخر مده ز دست که آن دولت خدا داد است

M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۷ (UTC)