وحشی بافقی (غزلیات)/که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' وحشی بافقی (غزلیات) (که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید)
از وحشی بافقی
'


که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید کلاه کج نهد از ناز و بر سرگذر آید
رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید
ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد هنوز قافله در مصر و قاصد و خبر آید
کمینه خاصیت عشق جذبه‌ایست که کس را ز هر دری که پرانند بیش ، بیشتر آید
سبو به دوش و صراحی به دست و محتسب از پی نعوذبالله اگر پای من به سنگ بر آید
مگو که وحشیم آید ز پی اگر بروم من چه مانعست نیاید چرا به چشم و سر آید