وحشی بافقی (غزلیات)/هجران رفیق بخت زبون کسی مباد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' وحشی بافقی (غزلیات) (هجران رفیق بخت زبون کسی مباد)
از وحشی بافقی
'


هجران رفیق بخت زبون کسی مباد خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد
یارب حریف گرم کنی همچو آرزو گرم اختلاط داغ درون کسی مباد
این شعله‌های ظاهر و باطن گداز هجر پیراهن درون و برون کسی مباد
آن گریه‌های شوق که غلتید کوه از و سیل بنای صبر و سکون کسی مباد
سد بند شوق پاره کند زور آرزو یارب که بخت شور و جنون کسی مباد
نعلم به نام جمله‌ی اجزا در آتش است جادوی او به فکر فسون کسی مباد
وحشی هزار بادیه دورم ز کعبه کرد این بخت بد که راهنمون کسی مباد