وحشی بافقی (غزلیات)/نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | وحشی بافقی (غزلیات) (نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت) از وحشی بافقی |
' |
نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت | گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت | |
بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کن | بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت | |
به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی | که ناگه میدوند از خانه بیرون تا سر کویت | |
شرابی خوردهام از شوق و زور آورده میترسم | که بردارد مرا ناگاه و بیخود آورد سویت | |
ز آتش آب میجویم ببین فکر محال من | وفاداری طمع میدارم از طبع جفا جویت | |
فریب غمزه امروز آنقدر، خوردم که میباید | مجرب بود ، هر افسون که بر من خواند جادویت | |
چه بودی گر به قدر آرزو جان داشتی وحشی | که کردی سد هزاران جان فدای یک سر مویت |