وحشی بافقی (غزلیات)/مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | وحشی بافقی (غزلیات) (مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد) از وحشی بافقی |
' |
مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد | چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد | |
گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد | چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد | |
زبانم میسراید قصهی اندوه و میترسم | که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد | |
خدنگی خوردهام کاری ز شست ناز پرکاری | که از ابرو گشاید تیر و تهمت بر کمان بندد | |
رهی در پیشم افتادست و بیم رهزنی در پی | که چون بر کاروانی تاخت اول دست جان بندد | |
قبا میپوشد و خون میکند افشاندن دستش | معاذالله از آن ساعت که خنجر بر میان بندد | |
علاج زخمهای ظاهری آید ز وحشی هم | طبیبی آنچنان خواهم که او زخمی نهان بندد |