وحشی بافقی (غزلیات)/طی زمان کن ای فلک ، مژده‌ی وصل یار را

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' وحشی بافقی (غزلیات) (طی زمان کن ای فلک ، مژده‌ی وصل یار را)
از وحشی بافقی
'


طی زمان کن ای فلک ، مژده‌ی وصل یار را پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را
شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را
هم تو مگر پیاله‌ای، بخشی از آن می کهن ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را
شد ز تو زهر خوردنم مایه‌ی رشک عالمی بسکه به ذوق می‌کشم این می ناگوار را
نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را
وحشی اگر تو عاشقی کو نفس تورا اثر هست نشانه‌ای دگر سینه‌ی داغدار را