وحشی بافقی (غزلیات)/خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | وحشی بافقی (غزلیات) (خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد) از وحشی بافقی |
' |
خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد | بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد | |
خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز | آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد | |
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند | پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد | |
دوزخ جور برافروز که من تاقویم | نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد | |
جرعهی پیر خرابات بران رند حرام | که به پیش دگری دست تمنا ببرد | |
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی | ما چه داریم که از ما ببرد یانبرد |