هاتف اصفهانی (غزلیات)/چه شود به چهره‌ی زرد من نظری برای خدا کنی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' هاتف اصفهانی (غزلیات) (چه شود به چهره‌ی زرد من نظری برای خدا کنی)
از هاتف اصفهانی
'


چه شود به چهره‌ی زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون شکنی پیاله‌ی ما که خون به دل شکسته‌ی ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی
تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی