هاتف اصفهانی (غزلیات)/دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | هاتف اصفهانی (غزلیات) (دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش) از هاتف اصفهانی |
' |
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش | او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش | |
گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش | گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش | |
گفت آن بت پیمانگسل جستم ازو چون حال دل | خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش | |
ناصح که میزد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان | یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش | |
ز افسانهی وارستگی رستم ز شرم مدعی | افسانهای گفتم وزان افسانه افسون کردمش | |
از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته | موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش | |
هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم | ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش |