نظامی (هفت پیکر)/چون سهیل جمال بهرامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (هفت پیکر) (چون سهیل جمال بهرامی) از نظامی |
' |
چون سهیل جمال بهرامی | از ادیم یمن ستد خامی | |
روی منذر از آن نشاط و نعیم | یافت آنچ از سهیل یافت ادیم | |
گشت نعمان و منذر از هنرش | این به شفقت برادر آن پدرش | |
پدری و برادری بگذار | آن رهی وین غلام در همه کار | |
این رقیبش به دانش آموزی | وان رفیقش به مجلس افروزی | |
این به علم استواریش داده | وان نشاط سواریش داده | |
تا چنان شد بزرگی بهرام | کز زمینش برآسمان شد نام | |
کارش الا می و شکار نبود | با دگر کارهاش کار نبود | |
مرده گور بود در نخچیر | مرده را کی بود ز گور گزیر | |
هر کجا تیرش از کمان بشتافت | گور چشمی ز چشم گوری یافت | |
اشقری باد پای بودش چست | به تک آسوده و به گام درست | |
پر برآورده پای از اندامش | دست پرکن شکسته از گامش | |
رهنوردی که چون نبشتی راه | گوی بردی ز مهر و قرصه ز ماه | |
کرده با جنبش فلک خویشی | باد را داده منزلی پیشی | |
پیچ صد مار داده بود دمش | گور صد گور کنده بودسمش | |
شه برو تاختی به وقت شکار | با دگر مرکبش نبودی کار | |
اشقر گور سم چو زین کردی | گور برگردش آفرین کردی | |
باز ماندی به تک ستوران را | سفتی از سم سرین گوران را | |
وقت وقتی که از ملالت کار | زین برو کردی آن هژیر سوار | |
گشتی از نعل او شکارستان | نقش بر نقش چون نگارستان | |
بیشتر زانکه سنگ دارد وزن | پشتهها ریختی ز گور و گوزن | |
روی صحرا به زیر سم ستور | گور گشتی ز بس گریوه گور | |
شه بر آن اشقر گریوه نورد | کز شتابش ندید گردون گرد | |
چون کمند شکار بگرفتی | گور زنده هزار بگرفتی | |
بیشتر گور کاورید به بند | یا به بازو فکند یا به کمند | |
گور اگر صد گرفت پشتاپشت | کمتر از چار ساله هیچ نکشت | |
خون آن گور کرده بود حرام | که نبودش چهار سال تمام | |
نام خود داغ کرد بر رانش | داد سرهنگی بیابانش | |
هرکه زان گور داغدار یکی | زنده بگرفتی از هزار یکی | |
چون که داغ ملک بر او دیدی | گرد آزار او نگردیدی | |
بوسه بر داغگاه او دادی | بندیی را ز بند بگشادی | |
ما که با داغ نام سلطانیم | ختلی آن به که خوش ترک رانیم | |
آنچنان گورخان به کوه و به راغ | گور که داغ دید رست ز داغ | |
در چنین گورخانه موری نیست | که برو داغ دست زوری نیست | |
روزی اندر شکارگاه یمن | با دلیران آن دیار و دمن | |
شه که بهرام گور شد نامش | گوی برد از سپهر و بهرامش | |
میزد از نزهت شکار نفس | منذرش پیش بود و نعمان پس | |
هر یکی در شکوه پیکر او | مانده حیران از پای تا سر او | |
گردی از دور ناگهان برخاست | کاسمان با زمین یکی شد راست | |
اشقر انگیخت شهریار جوان | سوی آن گرد شد چو باد روان | |
دید شیری کشیده پنجه زور | در نشسته به پشت و گردن گور | |
تا ز بالا در آردش به زمین | شه کمان برگرفت و کرد کمین | |
تیری از جعبه سفته پیکان جست | در زه آورد و درکشید درست | |
سفته بر سفت شیر و گور نشست | سفت و از هردو سفت بیرون جست | |
تا بسوفار در زمین شد غرق | پیش تیری چنان چه درع و چه درق | |
شیر و گور اوفتاد و گشت هلاک | تیر تا پر نشست در دل خاک | |
شاه کان تیر برگشاد ز شست | ایستاد و کمان گرفت به دست | |
چون عرب زخمی آنچنان دیدند | در عجم شاهیش پسندیدند | |
هرکه دیده بر آن شکار زدی | بوسه بر دست شهریار زدی | |
بعد از آن شیر زور خواندندش | شاه بهرام گور خواندندش | |
چون رسیدند سوی شهر فراز | قصه شیر و گور گشت دراز | |
گفت منذر به کار فرمایان | تا به پرگار صورت آرایان | |
در خورنق نگاشتند به زر | صورت گور زیر و شیر زبر | |
شه زده تیر و جسته ز اندو شکار | در زمین غرق گشته تا سوفار | |
چون نگارنده این رقم بنگاشت | هرکه آن دید جانور پنداشت | |
گفت بر دست شهریار جهان | آفرینهای کردگار جهان |