نظامی (هفت پیکر)/لعل پیوند این علاقه در
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (هفت پیکر) (لعل پیوند این علاقه در) از نظامی |
' |
لعل پیوند این علاقه در | کز گهر کرد گوش گیتی پر | |
گفت چون هفت گنبد از می و جام | آن صدا باز داد با بهرام | |
عقل در گنبد دماغ سرش | داد از ین گنبد روان خبرش | |
کز صنم خانههای گنبد خاک | دور شو کز تو دور باد هلاک | |
گنبد مغز شاه جوش گرفت | کز فسون و فسانه گوش گرفت | |
دید کین گنبد بساط نورد | از همه گنبدی برآرد گرد | |
هفت گنبد بر آسمان بگذاشت | اوره گنبد دیگر برداشت | |
گنبدی کز فنا نگردد پست | تا قیامت برو بخفتد مست | |
هفت موبد بخواند موبد زاد | هفت گنبد به هفت موبد داد | |
در زد آتش به هر یکی ناگاه | معنی آن شد که کردش آتشگاه | |
سرو بن چون به شصت رسید | یاسمن بر سر بنفشه دمید | |
از سر صدق شد خدای پرست | داشت از خویشتن پرستی دست | |
روزی از تخت و تاج کرد کنار | رفت با ویژگان خود به شکار | |
در چنان صید و صید ساختنش | بود بر صید خویش تاختنش | |
لشگر از هر سوئی پراکندند | هر یکی گور و آهو افکندند | |
میل هر یک به گور صحرائی | او طلبکار گور تنهائی | |
گور جست از برای مسکن خویش | آهو افکند لیک از تن خویش | |
گور و آهو مجوی ازین گل شور | کاهوش آهوست و گورش گور | |
عاقبت گوری از کناره دشت | آمد و سوی گورخان بگذشت | |
شاه دانست کان فرشته پناه | سوی مینوش مینماید راه | |
کرد بر گور مرکب انگیزی | داد یکران تند را تیزی | |
از پی صید مینمود شتاب | در بیابان و جایهای خراب | |
پر گرفته نوند چار پرش | وز وشاقان یکی دو بر اثرش | |
بود غاری در آن خرابستان | خوشتر از چاه یخ به تابستان | |
رخنهی ژرف داشت چون ماهی | هیچکس را نه بر درش راهی | |
گور در غار شد روان و دلیر | شاه دنبال او گرفته چو شیر | |
اسب در غار ژرف راند سوار | گنج کیخسروی رساند به غار | |
شاه را غار پردهدار شده | و او هم آغوش یار غار شده | |
وان وشاقان به پاسداری شاه | بر در غار کرده منزلگاه | |
نه ره آنکه در خزند به غار | نه سرباز پس شدن به شکار | |
دیده بر راه مانده با دم سرد | تاز لشگر کجا برآید گرد | |
چون زمانی بران کشید دراز | لشگر از هر سوئی رسید فراز | |
شاه جستند و غار میدیدند | مهره در مغز مار میدیدند | |
آن وشاقان ز حال شاه جهان | باز گفتند آنچه بود نهان | |
که چو شه بر شکار کرد آهنگ | راند مرکب بدین کریچهی تنگ | |
کس بدین داوری نشد یاور | وین سخن را نداشت کس باور | |
همه گفتند کاین خیال بدست | قول نابالغان بیخرد است | |
خسرو پیلتن به نام خدای | کی در این تنگنای گیرد جای | |
و آگهی نه که پیل آن بستان | دید خوابی و شد به هندوستان | |
بند بر پیلتن زمانه نهاد | پیل بند زمانه را که گشاد | |
بر نشان دادن خلیفهی تخت | میزدند آن وشاقگان را سخت | |
ز آه آن طفلگان دردآلود | گردی از غار بردمید چو دود | |
بانگی آمد که شاه در غارست | باز گردید شاه را کارست | |
خاصگانی که اهل کار شدند | شاه جویان درون غار شدند | |
غار بن بسته بود و کس نه پدید | عنکبوتیان بسی مگس نه پدید | |
صدره از آب دیده شستندش | بلکه صد باره باز جستندش | |
چون ندیدند شاه را در غار | بر در غار صف زدند چو مار | |
دیدها را به آب تر کردند | مادر شاه را خبر کردند | |
مادر آمد چو سوخته جگری | وز میان گم شده چنان پسری | |
جست شه را نه چون کسان دگر | کو به جان جست و دیگران به نظر | |
گل طلب کرد و خار در بریافت | تا پسر بیش جست کمتر یافت | |
زر فرو ریخت پشته پشته چو کوه | تا کنند آن زمین گروه گروه | |
چاه کند و به کنج راه نیافت | یوسف خویش را به چاه نیافت | |
زان زمینها که رخنه کرد عجوز | مانده آن خاک رخنه رخنه هنوز | |
آن شناسندگان که دانندش | غار بهرام گور خوانندش | |
تا چهل روز خاک میکندند | در جهان گورکن چنین چندند | |
شد زمین کنده تا دهانه آب | کسی آن گنج را ندید به خواب | |
آنکه او را بر آسمان رختست | در زمین باز جستنش سخت | |
در زمین جرم و استخوان باشد | و آسمانی بر آسمان باشد | |
هر جسد را که زیر گردونست | مادری خاک و مادری خونست | |
مادر خون بپرورد در ناز | مادر خاک ازو ستاند باز | |
گرچه بهرام را دو مادر بود | مادر خاک ازو ستاند باز | |
کانچنانش ستد که باز نداد | ساز چاره به چاره ساز نداد | |
مادر خون ز جور مادر خاک | کرد خود را به درد و رنج هلاک | |
چون تبش برزد از دماغش جوش | آمد آواز هاتفیش به گوش | |
کی به غفلت چو دام و دد پویان | شیر مرغان غیب را جویان | |
به تو یزدان ودیعتی بسپرد | چونکه وقت آمد آن ودیعت برد | |
بر وداع ودیعت دگران | خویشتن را مکش چو بیخبران | |
باز پس گرد و کارخویش بساز | دست کوتاه کن ز رنج دراز | |
چون ز هاتف چنین شنید پیام | مهر برداشت مادر از بهرام | |
رفت و آن دل که داشت دربندش | کرد مشغول کار فرزندش | |
تاج و تختش به وارثان بسپرد | هر که زو وارثی بماند نمرد | |
ای ز بهرام گور داده خبر | گور بهرام جوی ازین بگذر | |
نه که بهرام گور باما نیست | گور بهرام نیز پیدا نیست | |
آن چه بینی که وقتی از سر زور | نام داغی نهاد بر تن گور | |
داغ گورش مبین به اول بار | گور داغش نگر به آخر کار | |
گر چه پای هزار گور شکست | آخر از پایمال گور نرست | |
خانه خاکدان دو در دارد | تا یکی را برد یکی آرد | |
ای سه گز خاک و پهنی تو گزی | چار خم در دکان رنگرزی | |
هر نواله که معده تو پزد | خلطی آن را به رنگ خود برزد | |
از سرو پای تا به گردن و گوش | هست ازین چار خلط عاریه پوش | |
بر چنین رنگهی عاریه ساز | چه نهی دل که داد باید باز | |
غایبانی که روی بسته شدند | از چنین رنگ و بوی رسته شدند | |
تا قیامت قیام ننماید | کس رخ بسته باز نگشاید | |
ره ره خوف و شب شب خطرست | شحنه خفتست و دزد بر گذرست | |
خاکساران به خاک سیر شوند | زیر دستان به دست زیر شود | |
چون تو باری ز دست بالایی | زیر هر دست خون چه پالائی | |
آسمان زیر دست خواهی خیز | پای بالا نه از زمین بگریز | |
میرو و هیچگونه باز مبین | تا نیفتی از آسمان به زمین | |
انجم آسمان حمایل تست | چیستند آنهمه وسایل تست | |
تنگی جمله را مجال توئی | تنگلوشای این خیال توئی | |
هر یک از تو گرفته تمثالی | تو چهگیری ز هر یکی فالی | |
آنچه آنهاکند توئی آن نور | وانچه اینها خرد توئی زان دور | |
جز یکی خط که نقطه پرور تست | آن دگر حرفها ز دفتر تست | |
آفرین را توئی فرشته پاس | و آفریننده را دلیل شناس | |
نیک مردی ببین که بد نشوی | با ددانی نگر که دد نشوی | |
آنچه داری حساب نیک و بدست | و آنچه خواهی ولایت خردست | |
یا دری زن که قحط نان نبود | یا چنان شو که کس چنان نبود | |
دیده کو در حجاب نور افتد | ز آسمان و فرشته دور افتد | |
چاشنی گیر آسمان زمیست | میزبان فرشته آدمیست | |
روی ازین چار سوی غم برتاب | چند ازین خاک و باد و آتش و آب | |
حجرهای با چهار دود آهنگ | بر دل و دیده چون نباشد تنگ | |
دو دری شد چون کوی طراران | چار بندی چو بند عیاران | |
پیش ازان کت برون کنند ز ده | رخت بر گاو و بار بر خر نه | |
ره به جان رو که کالبد کندست | بار کم کن که بارکی تندست | |
مردهای را که حال بد باشد | میل جان سوی کالبد باشد | |
وانکه داند که اصل جانش چیست | جان او بی جسد تواند زیست | |
تانپنداری ای بهانه بسیچ | کاین جهان و آن جهان و دیگرهیچ | |
طول و عرض وجود بسیارست | وانچه در غور ماست این غارست | |
هست چند آفریده زینها دور | کاگهی نیستشان ز ظلمت و نور | |
آفرینش بسی است نیست شکی | و آفریننده هست لیک یکی | |
نقش این هفت لوح چار سرشت | ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت | |
گر نه هفت ار چهار صد باشد | زیر یک داد و یک ستد باشد | |
اولین نقطه و آخرین پرگار | از یکی و یکی نگردد کار | |
در دویها مبین و در وصلش | در یکی بین و در یکی اصلش | |
هر دوی اول از یکی شد راست | هم یکی ماند چون دوی برخاست | |
هر که آید درین سپنج سرای | بایدش باز رفتن از سرپای | |
در وی آهسته رو که تیز هشست | دیر گیر است لیک زود کشست | |
گر چه در داوری زبونکش نیست | از حسابش کسی فرامش نیست | |
گر کنی صد هزار باز چست | نخوری بیش از آنکه روزی توست | |
حوضهای دارد آسمان یخ بند | چند ازین یخ فقع گشائی چند | |
در هوائی کزان فسرده شوی | پیش از آن زنده شو که مرده شوی | |
آنکه چون چرخگرد عالم گشت | عاقبت جمله را گذاشت و گذشت | |
عالم هیچکس به هیچش کشت | چرخ پیچان به چرخ پیچش گشت | |
از غرضهای این جهانی خویش | باز برخور به زندگانی خویش | |
تا چو شمشیر و تیر جان آهنج | هرچ ازانت برد نداری رنج | |
از جهان پیش ازانکه در گذری | جان ببر تا ز مرگ جان ببری | |
خانه را خوار کن خورش را خرد | از جهان جان چنین توانی برد | |
در دو چیز است رستگاری مرد | آنکه بسیار داد و اندک خورد | |
هر که در مهتری گذارد گام | زین دو نام آوری برارد نام | |
هیچ بسیار خوار پایه ندید | هیج کم ده به پایگه نرسید | |
دره محتسب که داغ نهست | از پی دوغ کم دهان دهست | |
در چنین ده کسی دها دارد | که بهی را به از بها دارد | |
در جهان خاص و عام هر دو بسیست | نه که خاص این جهان ز بهر کسیست | |
چه توان دل در آن عمل بستن | کو به عزل تو باشد آبستن | |
هر عمارت که زیر افلاکست | خاک بر سر کنش که خود خاکست | |
بگذر از دام اوی و دیر مباش | منبرت دار شد دلیر مباش | |
زنده رفتن به دار بر هوسست | زنده بر دار یک مسیح بست | |
گر زمینی رسد به چرخ برین | هم زمینش فرو کشد به زمین | |
گر کسی بر فلک رساند تاج | هفت کشور کشد به زیر خراج | |
بینیش ناگهان شبی مرده | سر فرو برده درد سر برده | |
خاک بی خسف لاابالی نیست | گنج دانش ز مار خالی نیست | |
رطبی کو که نیستش خاری | یا کجا نوش مهره بی ماری | |
حکم هر نیک و بد که در دهرست | زهر در نوش و نوش در زهرست | |
که خورد؟ نوش پارهای در پیش | کز پی آن نخورد باید نیش | |
نیش و نوش جهان که پیش و پسست | دردم و در دم یکی مگسست | |
نبود در حجاب ظلمت و نور | مهره خر ز مهر عیسی دور | |
کیست کو بر زمین فرازد تخت | کاخرش هم زمین نگیرد سخت | |
یارب آن ده که آرد آسانی | ناورد عاقبت پشیمانی | |
بر نظامی در کرم بگشای | در پناه تو سازش جای | |
اولش دادهای نکو نامی | آخرش ده نکو سرانجامی |