نظامی (مخزن الاسرار)/پای مسیحا که جهان مینبشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (پای مسیحا که جهان مینبشت) از نظامی |
' |
پای مسیحا که جهان مینبشت | بر سر بازارچهای میگذشت | |
گرگ سگی بر گذر افتاده دید | یوسفش از چه بدر افتاده دید | |
بر سر آن جیفه گروهی نظار | بر صفت کرکس مردار خوار | |
گفت یکی وحشت این در دماغ | تیرگی آرد چو نفس در چراغ | |
وان دگری گفت نه بس حاصلست | کوری چشمست و بلای دلست | |
هر کس ازان پرده نوائی نمود | بر سر آن جیفه جفائی نمود | |
چون به سخن نوبت عیسی رسید | عیب رها کرد و به معنی رسید | |
گفت ز نقشی که در ایوان اوست | در بسپیدی نه چو دندان اوست | |
وان دو سه تن کرده ز بیم و امید | زان صدف سوخته دندان سپید | |
عیب کسان منگر و احسان خویش | دیده فرو کن به گریبان خویش | |
آینه روزی که بگیری به دست | خود شکن آنروز مشو خودپرست | |
خویشتن آرای مشو چون بهار | تا نکند در تو طمع روزگار | |
جامه عیب تو تنگ رشتهاند | زان بتو نه پرده فروهشتهاند | |
چیست درین حلقه انگشتری | کان نبود طوق تو چون بنگری | |
گر نه سگی طوق ثریا مکش | گر نه خری بار مسیحا مکش | |
کیست فلک پیر شده بیوه | چیست جهان دود زده میوهی | |
جمله دنیا ز کهن تا به نو | چون گذرندست نیرزد دو جو | |
انده دنیا مخور ای خواجه خیز | ور تو خوری بخش نظامی بریز |