نظامی (مخزن الاسرار)/قلب زنی چند که برخاستند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (قلب زنی چند که برخاستند) از نظامی |
' |
قلب زنی چند که برخاستند | قالبی از قلب نو آراستند | |
چون شکم از روی بکن پشتشان | حرف نگهدار ز انگشتشان | |
پیش تو از نور موافقترند | وز پست از سایه منافقترند | |
سادهتر از شمع و گرهتر ز عود | ساده به دیدار و کره در وجود | |
جور پذیران عنایت گذار | عیب نویسان شکایت شمار | |
مهر، دهن در دهن آموخته | کینه، گره بر گره اندوخته | |
گرم ولیک از جگر افسردهتر | زنده ولی از دل خود مردهتر | |
صحبتشان بر محل در مزن | مست نهای پای درین گل مزن | |
خازن کوهند مگو رازشان | غمز نخواهی مده آوازشان | |
لاف زنان کز تو عزیزی شوند | جهد کنان کز تو به چیزی شوند | |
چون بود آن صلح ز ناداشتی | خشم خدا باد بر آن آشتی | |
هر نفسی کان غرضآمیز شد | دوستیی دشمنیانگیز شد | |
دوستیی کان ز توئی و منیست | نسبت آن دوستی از دشمنیست | |
زهر ترا دوست چه خواند؟ شکر | عیب ترا دوست چه داند؟ هنر | |
دوست بود مرهم راحت رسان | گرنه رها کن سخن ناکسان | |
گربه بود کز سر هم پوستی | بچه خود را خورد از دوستی | |
دوست کدام؟ آنکه بود پردهدار | پردهدرند اینهمه چون روزگار | |
جمله بر آن کز تو سبق چون برند | سکه کارت بچه افسون برند | |
با تو عنان بسته صورت شوند | وقت ضرورت به ضرورت شوند | |
دوستی هر که ترا روشنست | چون دلت انکار کند دشمنست | |
تن چه شناسد که ترا یار کیست | دل بود آگه که وفادار کیست | |
یکدل داری و غم دل هزار | یک گل پژمرده و صد نیش خار | |
ملک هزارست و فریدون یکی | غالیه بسیار و دماغ اندکی | |
پرده درد هر چه درین عالمست | راز ترا هم دل تو محرمست | |
چون دل تو بند ندارد بر آن | قفل چه خواهی ز دل دیگران | |
گرنه تنک دل شدهای وین خطاست | راز تو چون روز به صحرا چراست | |
گر دل تو نز تنکی راز گفت | شیشه که می خورد چرا باز گفت | |
چون بود از همنفسی ناگزیر | همنفسی را ز نفس وا مگیر | |
پای نهادی چو درین داوری | کوش که همدست به دست آوری | |
تا نشناسی گهر یار خویش | یاوه مکن گوهر اسرار خویش |