نظامی (مخزن الاسرار)/صبحدمی با دو سه اهل درون
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (صبحدمی با دو سه اهل درون) از نظامی |
' |
صبحدمی با دو سه اهل درون | رفت فریدون به تماشا برون | |
چون به شکار آمد در مرغزار | آهوکی دید فریدون شکار | |
گردن و گوشی ز خصومت بری | چشم و سرینی به شفاعت گری | |
گفتی از آنجا که نظر جسته بود | از نظر شاه برون رسته بود | |
شاه بدان صید چنان صید شد | کش همگی بسته آن قید شد | |
رخش برو چون جگرش گرم کرد | پشت کمان چون شکمش نرم کرد | |
تیر بدان پایه ازو درگذشت | رخش بدان پویه به گردش نگشت | |
گفت به تیر آن پر کینت کجاست | گفت به رخش آن تک دینت کجاست | |
هر دو درین باره نه پسبارهاید | خرده آن خرد گیا خوارهاید | |
تیر زبان شد همه کای مرزبان | هست نظرگاه تو این بیزبان | |
در کنف درع تو جولان زند | بر سر درع تو که پیکان زند | |
خوش نبود با نظر مهتران | بر رق آهو کف خنیاگران | |
داغ بلندان طلب ای هوشمند | تا شوی از داغ بلندان بلند | |
صورت خدمت صفت مردمیست | خدمت کردن شرف آدمیست | |
نیست بر مردم صاحب نظر | خدمتی از عهد پسندیدهتر | |
دست وفا در کمر عهد کن | تا نشوی عهدشکن جهدکن | |
گنج نشین مار که درویش نیست | از سر تا دم کمری بیش نیست | |
از پی آن گشت فلک تاج سر | کز سر خدمت همه تن شد کمر | |
هر که زمام هنری میکشد | در ره خدمت کمری میکشد | |
شمع که او خواجگی نور یافت | از کمر خدمت زنبور یافت | |
خیز نظامی که نه بر بستهای | از پی خدمت چه کمر بستهای |