نظامی (لیلی و مجنون)/هر نکته که بر نشان کاریست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (لیلی و مجنون) (هر نکته که بر نشان کاریست) از نظامی |
' |
هر نکته که بر نشان کاریست | دروی به ضرورت اختیاریست | |
در جنبش هر چه هست موجود | درجی است ز درجهای مقصود | |
کاغذ ورق دو روی دارد | کاماجگه از دو سوی دارد | |
زین سوی ورق شمار تدبیر | زانسوی دگر حساب تقدیر | |
کم یابد کاتب قلم راست | آن هر دو حساب را به هم راست | |
بس گل که تو گل کنی شمارش | بینی به گزند خویش خارش | |
بس خوشه حصرم از نمایش | کانگور بود به آزمایش | |
بس گرسنگی که سستی آرد | در هاضمه تندرستی آرد | |
بر وفق چنین خلاف کاری | تسلیم به از ستیزه کاری | |
القصه، چو قصه این چنین است | پندار که سر که انگبین است | |
لیلی که چراغ دلبران بود | رنج خود و گنج دیگران بود | |
گنجی که کشیده بود ماری | از حلقه به گرد او حصاری | |
گرچه گهری گرانبها بود | چون مه به دهان اژدها بود | |
میزیست در آن شکنجه تنگ | چون دانه لعل در دل سنگ | |
میکرد به چابکی شکیبی | میداد فریب را فریبی | |
شویش همه روز پاس میداشت | میخورد غم و سپاس میداشت | |
در صحبت او بت پریزاد | مانند پری به بند پولاد | |
تا شوی برش نبود نالید | چون شوی رسید دیده مالید | |
تا صافی بود نوحه میکرد | چون درد رسید درد میخورد | |
میخواست کزان غم آشکارا | گرید نفسی نداشت یارا | |
ز اندوه نهفته جان بکاهد | کاهیدن جان خود که خواهد | |
از حشمت شوی و شرم خویشان | میبود چو زلف خود پریشان | |
پیگانه چو دور گشتی از راه | برخاستی از ستون خرگاه | |
چندان بگریستی بر آن جای | کز گریه در او فتادی از پای | |
چون بانگ پی آمدی به گوشش | ماندی به شکنجه در خروشش | |
چون شمع به چابکی نشستی | وان گریه به خنده در شکستی | |
این بینمکی فلک همیکرد | وان خوش نمک این جگر همیخورد | |
تا گردش دور بیمدارا | کردش عمل خود آشکارا | |
شد شوی وی از دریغ و تیمار | دور از رخ آن عروس بیمار | |
افتاد مزاج از استقامت | رفت ابن سلام را سلامت | |
در تن تب تیز کارگر شد | تابش بره دماغ بر شد | |
راحت ز مراج رخت بربست | قرابه اعتدال بشکست | |
قاروره شناس نبض بفشرد | قاروره شناخت رنج او برد | |
میداد به لطف سازگاری | در تربیت مزاج یاری | |
تا دور شد از مزاج سستی | پیدا شد راه تندرستی | |
بیمار چو اندکی بهی یافت | در شخص نزار فربهی یافت | |
پرهیز نکرد از آنچه بد بود | وان کرده نه برقرار خود بود | |
پرهیز نه دفع یک گزند است | در راحت و رنج سودمند است | |
در راحت ازو ثبات یابند | وز رنج بدو نجات یابند | |
چون وقت بهی در آن تب تیز | پرهیز شکن شکست پرهیز | |
تب باز ملازم نفس گشت | بیماری رفته باز پس گشت | |
آن تن که به زخم اول افتاد | زخم دگرش به باد بر داد | |
وان گل که به آب اول آلود | آبی دگرش رسید و پالود | |
یک زلزله از نخست برخاست | دیوار دریده شد چپ و راست | |
چون زلزله دگر برآمد | دیوار شکسته بر سر آمد | |
روزی دو سه آن جوان رنجور | میزد نفسی ز عاقبت دور | |
چون شد نفسش به سینه در تنگ | زد شیشه باد بر دو سر سنگ | |
افشاند چوم باد بر جهان دست | جانش ز شکنجه جهان رست | |
او رفت و رویم و کس نماند | وامی که جهان دهد ستاند | |
از وام جهان اگر گیاهیست | میترس که شوخ وام خواهیست | |
میکوش که وام او گزاری | تا باز رهی ز وامداری | |
منشین که نشستن اندر این وام | مسمار تنست و میخ اندام | |
بر گوهر خویش بشکن این درج | بر پر چو کبوتران از این برج | |
کاین هفت خدنگ چار بیخی | وین نه سپر هزار میخی | |
با حربه مرگ اگر ستیزند | افتند چنانکه بر نخیزند | |
هر صبح کز این رواق دلکش | در خرمن عالم افتد آتش | |
هر شام کز این خم گلآلود | بر خنبره فلک شود دود | |
تعلیم گر تو شد که اینجای | آتشکدهایست دود پیمای | |
لیلی ز فراق شوی بیکام | میجست ز جا چو گور از دام | |
از رفتنش ارچه سود سنجید | با اینهمه شوی بود رنجید | |
میکرد ز بهر شوی فریاد | وآورده نهفته دوست را یاد | |
از محنت دوست موی میکند | اما به طفیل شوی میکند | |
اشک از پی دوست دانه میکرد | شوی شده را بهانه میکرد | |
بر شوی ز شیونی که خواندی | در شیوه دوست نکته راندی | |
شویش ز برون پوست بودی | مغزش همه دوست دوست بودی | |
رسم عربست کز پس شوی | ننماید زن به هیچکس روی | |
سالی دو به خانه در نشیند | او در کس و کس در او نبیند | |
نالد به تضرعی که داند | بیتی به مراد خویش خواند | |
لیلی به چنین بهانه حالی | خرگاه ز خلق کرد خالی | |
بر قاعده مصیبت شوی | با غم بنشست روی در روی | |
چون یافت غریو را بهانه | برخاست صبوری از میانه | |
میبرد به شرط سوگواری | بر هفت فلک خروش و زاری | |
شوریدگی دلیر میکرد | خود را به تپانچه سیر میکرد | |
میزد نفسی چنانکه میخواست | خوف و خطرش ز راه برخاست |