نظامی (لیلی و مجنون)/روزی به مبارکی و شادی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (لیلی و مجنون) (روزی به مبارکی و شادی) از نظامی |
' |
روزی به مبارکی و شادی | بودم به نشاط کیقبادی | |
ابروی هلالیم گشاده | دیوان نظامیم نهاده | |
آیینه بخت پیش رویم | اقبال به شانه کرده مویم | |
صبح از گل سرخ دسته بسته | روزم به نفس شده خجسته | |
پروانه دل چراغ بر دست | من بلبل باغ و باغ سرمست | |
بر اوج سخن علم کشیده | در درج هنر قلم کشیده | |
منقار قلم به لعل سفتن | دراج زبان به نکته گفتن | |
در خاطرم اینکه وقت کار است | کاقبال رفیق و بخت یار است | |
تا کی نفس تهی گزینم | وز شغل جهان تهی نشینم | |
دوران که نشاط فربهی کرد | پهلو ز تهی روان تهی کرد | |
سگ را که تهی بود تهی گاه | نانی نرسد تهی در این راه | |
برساز جهان نوا توان ساخت | کانراست جهان که با جهان ساخت | |
گردن به هوا کسی فرازد | کو با همه چون هوا بسازد | |
چون آینه هر کجا که باشد | جنسی به دروغ بر تراشد | |
هر طبع که او خلاف جویست | چون پرده کج خلاف گویست | |
هان دولت گر بزرگواری | کردی ز من التماس کاری | |
من قرعه زنان به آنچنان فال | واختر به گذشتن اندران حال | |
مقبل که برد چنان برد رنج | دولت که دهد چنان دهد گنج | |
در حال رسید قاصد از راه | آورد مثال حضرت شاه | |
بنوشته به خط خوب خویشم | ده پانزده سطر نغز بیشم | |
هر حرفی از او شکفته باغی | افروختهتر ز شب چراغی | |
کای محرم حلقه غلامی | جادو سخن جهان نظامی | |
از چاشنی دم سحر خیز | سحری دگر از سخن برانگیز | |
در لافگه شگفت کاری | بنمای فصاحتی که داری | |
خواهم که به یاد عشق مجنون | رانی سخنی چو در مکنون | |
چون لیلی بکر اگر توانی | بکری دو سه در سخن نشانی | |
تا خوانم و گویم این شکربین | جنبانم سر که تاج سر بین | |
بالای هزار عشق نامه | آراسته کن به نوک خامه | |
شاه همه حرفهاست این حرف | شاید که در او کنی سخن صرف | |
در زیور پارسی و تازی | این تازه عروس را طرازی | |
دانی که من آن سخن شناسم | کابیات نو از کهن شناسم | |
تا ده دهی غرایبت هست | ده پنج زنی رها کن از دست | |
بنگر که ز حقه تفکر | در مرسله که میکشی در | |
ترکی صفت وفای مانیست | ترکانه سخن سزای ما نیست | |
آن کز نسب بلند زاید | او را سخن بلند باید | |
چون حلقه شاه یافت گوشم | از دل به دماغ رفت هوشم | |
نه زهره که سر ز خط بتابم | نه دیده که ره به گنج یابم | |
سرگشته شدم دران خجالت | از سستی عمر و ضعف حالت | |
کس محرم نه که راز گویم | وین قصه به شرح باز گویم | |
فرزند محمد نظامی | آن بر دل من چو جان گرامی | |
این نسخه چو دل نهاد بر دست | در پهلوی من چو سایه بنشست | |
داد از سر مهر پای من بوس | کی آنکه زدی بر آسمان کوس | |
خسروشیرین چو یاد کردی | چندین دل خلق شاد کردی | |
لیلی و مجنون ببایدت گفت | تا گوهر قیمتی شود جفت | |
این نامه نغز گفته بهتر | طاووس جوانه جفته بهتر | |
خاصه ملکی چو شاه شروان | شروان چه که شهریار ایران | |
نعمت ده و پایگاه سازست | سرسبز کن و سخن نوازست | |
این نامه به نامه از تو در خواست | بنشین و طراز نامه کن راست | |
گفتم سخن تو هست بر جای | ای آینه روی آهنین رای | |
لیکن چه کنم هوا دو رنگست | اندیشه فراخ و سینه تنگست | |
دهلیز فسانه چون بود تنگ | گردد سخن از شد آمدن لنگ | |
میدان سخن فراخ باید | تا طبع سواریی نماید | |
این آیت اگرچه هست مشهور | تفسیر نشاط هست ازو دور | |
افزار سخن نشاط و ناز است | زین هردو سخن بهانه ساز است | |
بر شیفتگی و بند و زنجیر | باشد سخن برهنه دلگیر | |
در مرحلهای که ره ندانم | پیداست که نکته چند رانم | |
نه باغ و نه بزم شهریاری | نه رود و نه می نه کامکاری | |
بر خشکی ریگ و سختی کوه | تا چند سخن رود در اندوه | |
باید سخن از نشاط سازی | تا بیت کند به قصه بازی | |
این بود کز ابتدای حالت | کس گرد نگشتش از ملالت | |
گوینده ز نظم او پر افشاند | تا این غایت نگفت زان ماند | |
چون شاه جهان به من کند باز | کاین نامه به نام من بپرداز | |
با اینهمه تنگی مسافت | آنجاش رسانم از لطافت | |
کز خواندن او به حضرت شاه | ریزد گهر نسفته بر راه | |
خوانندهاش اگر فسرده باشد | عاشق شود ار نمرده باشد | |
باز آن خلف خلیفه زاده | کاین گنج به دوست در گشاده | |
یک دانه اولین فتوحم | یک لاله آخرین صبوحم | |
گفت ای سخن تو همسر من | یعنی لقبش برادر من | |
در گفتن قصهای چنین چست | اندیشه نظم را مکن سست | |
هرجا که بدست عشق خوانیست | این قصه بر او نمک فشانیست | |
گرچه نمک تمام دارد | بر سفره کباب خام دارد | |
چون سفته خارش تو گردد | پخته به گزارش تو گردد | |
زیبا روئی بدین نکوئی | وانگاه بدین برهنه روئی | |
کس در نه به قدر او فشانده است | زین روی برهنه روی مانداست | |
جانست و چو کس به جان نکوشد | پیراهن عاریت نپوشد | |
پیرایه جان ز جان توان ساخت | کس جان عزیز را نینداخت | |
جان بخش جهانیان دم تست | وین جان عزیز محرم تست | |
از تو عمل سخن گزاری | از بنده دعا ز بخت یاری | |
چون دل دهی جگر شنیدم | دل دوختم و جگر دریدم | |
در جستن گوهر ایستادم | کان کندم و کیمیا گشادم | |
راهی طلبید طبع کوتاه | کاندیشه بد از درازی راه | |
کوتهتر از این نبود راهی | چابکتر از این میانه گاهی | |
بحریست سبک ولی رونده | ماهیش نه مرده بلکه زنده | |
بسیار سخن بدین حلاوت | گویند و ندارد این طراوت | |
زین بحر ضمیر هیچ غواص | بر نارد گوهری چنین خاص | |
هر بیتی از او چه رستهای در | از عیب تهی و از هنر پر | |
در جستن این متاع نغزم | یک موی نبود پای لغزم | |
میگفتم و دل جواب میداد | خاریدم و چشمه آب میداد | |
دخلی که ز عقل درج کردم | در زیور او به خرج کردم | |
این چار هزار بیت اکثر | شد گفته به چار ماه کمتر | |
گر شغل دگر حرام بودی | در چاره شب تمام بودی | |
بر جلوه این عروس آزاد | آبادتر آنکه گوید آباد | |
آراسته شد به بهترین حال | در سلخ رجب بهثی و فی دال | |
تاریخ عیان که داشت با خود | هشتاد و چهار بعد پانصد | |
پرداختمش به نغز کاری | و انداختمش بدین عماری | |
تا کس نبرد به سوی او راه | الا نظر مبارک شاه |