نظامی (لیلی و مجنون)/بر جوش دلا که وقت جوش است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (لیلی و مجنون) (بر جوش دلا که وقت جوش است) از نظامی |
' |
بر جوش دلا که وقت جوش است | گویای جهان چرا خموش است | |
میدان سخن مراست امروز | به زین سخنی کجاست امروز | |
اجری خور دسترنج خویشم | گر محتشمم ز گنج خویشم | |
زین سحر سحرگهی که رانم | مجموعه هفت سبع خوانم | |
سحری که چنین حلال باشد | منکر شدنش وبال باشد | |
در سحر سخن چنان تمامم | کایینه غیب گشت نامم | |
شمشیر زبانم از فصیحی | دارد سر معجز مسیحی | |
نطقم اثر آنچنان نماید | کز جذر اصم زبان گشاید | |
حرفم ز تبش چنان فروزد | کانگشت بر او نهی بسوزد | |
شعر آب ز جویبار من یافت | آوازه به روزگار من یافت | |
این بینمکان که نان خورانند | در سایه من جهان خورانند | |
افکندن صید کار شیر است | روبه ز شکار شیر سیر است | |
از خوردن من به کام و حلقی | آن به که ز من خورند خلقی | |
حاسد ز قبول این روائی | دور از من و تو به ژاژ خائی | |
چون سایه شده به پیش من پست | تعریض مرا گرفته در دست | |
گر پیشه کنم غزلسرائی | او پیش نهد دغل درآئی | |
گر ساز کنم قصایدی چست | او باز کند قلایدی سست | |
بازم چو به نظم قصه راند | قصه چه کنم که قصه خواند | |
من سکه زنم به قالبی خوب | او نیز زند ولیک مقلوب | |
کپی همه آن کند که مردم | پیداست در آب تیره انجم | |
بر هر جسدی که تابد آن نور | از سایه خویش هست رنجور | |
سایه که نقیصه ساز مردست | در طنز گری گران نورداست | |
طنزی کند و ندارد آزرم | چون چشمش نیست کی بود شرم | |
پیغمبر کو نداشت سایه | آزاد نبود از این طلایه | |
دریای محیط را که پاکست | از چرک دهان سگ چه باکست | |
هرچند ز چشم زرد گوشان | سرخست رخم ز خون جوشان | |
چون بحر کنم کنارهشوئی | اما نه ز روی تلخروئی | |
زخمی چو چراغ میخورم چست | وز خنده چو شمع میشوم سست | |
چون آینه گر نه آهنینم | با سنگ دلان چرا نشینم | |
کان کندن من مبین که مردم | جان کندن خصم بین ز دردم | |
در منکر صنعتم بهی نیست | کالا شب چارشنبهی نیست | |
دزد در من به جای مزدست | بد گویدم ارچه بانگ دزدست | |
دزدان چو به کوی دزد جویند | در کوی دوند و دزد گویند | |
در دزدی من حلال بادش | بد گفتن من وبال باشد | |
بیند هنر و هنر نداند | بد میکند اینقدر نداند | |
گر با بصر است بیبصر باد | وز کور شد است کورتر باد | |
او دزدد و من گدازم از شرم | دزد افشاریست این نه آزرم | |
نینی چو به کدیه دل نهاد است | گو خیزد و بیا که در گشاد است | |
آن کاوست نیازمند سودی | گر من بدمی چه چاره بودی | |
گنج دو جهان در آستینم | در دزدی مفلسی چه بینم | |
واجب صدقهام به زیر دستان | گو خواه بدزد و خواه بستان | |
دریای در است و کان گنجم | از نقب زنان چگونه رنجم | |
گنجینه به بند میتوان داشت | خوبی به سپند میتوان داشت | |
مادر که سپندیار دادم | با درع سپندیار زادم | |
در خط نظامی ار نهی گام | بینی عدد هزار و یک نام | |
والیاس کالف بری ز لامش | هم با نود و نه است نامش | |
زینگونه هزار و یک حصارم | با صد کم یک سلیح دارم | |
هم فارغم از کشیدن رنج | هم ایمنم از بریدن گنج | |
گنجی که چنین حصار دارد | نقاب در او چکار دارد؟ | |
اینست که گنج نیست بیمار | هرجا که رطب بود خار | |
هر ناموری که او جهانداشت | بدنام کنی ز همرهان داشت | |
یوسف که ز ماه عقد میبست | از حقد برادران نمیرست | |
عیسی که دمش نداشت دودی | میبرد جفای هر جهودی | |
احمد که سرآمد عرب بود | هم خسته خار بولهب بود | |
دیر است که تا جهان چنین است | پی نیش مگس کم انگبین است | |
تا من منم از طریق زوری | نازرد زمن جناح موری | |
دری به خوشاب نشستم | شوریدن کار کس نجستم | |
زآنجا که نه من حریف خویم | در حق سگی بدی نگویم | |
بر فسق سگی که شیریم داد | (لاعیب له) دلیریم داد | |
دانم که غضب نهفته بهتر | وین گفته که شد نگفته بهتر | |
لیکن به حساب کاردانی | بیغیرتی است بیزبانی | |
آن کس که ز شهر آشنائیست | داند که متاع ما کجائیست | |
وانکو به کژی من کشد دست | خصمش نه منم که جز منی هست | |
خاموش دلا ز هرزه گوئی | میخور جگری به تازهروئی | |
چون گل به رحیل کوس میزن | بر دست کشنده بوس میزن | |
نان خورد ز خون خویش میدار | سر نیست کلاه پیش میدار | |
آزار کشی کن و میازار | کازرده تو به که خلق بازار |