ناصر خسرو (قصاید)/گشتن این گنبد نیلوفری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (گشتن این گنبد نیلوفری) از ناصر خسرو |
' |
گشتن این گنبد نیلوفری | گر نه همی خواهد گشت اسپری | |
هیچ عجب نیست ازیرا که هست | گشتن او عنصری و جوهری | |
هست شگفت آنکه همی ناصبی | سیر نخواهد شدن از کافری | |
نیست عجب کافری از ناصبی | زانکه نباشد عجب از خر خری | |
ناصبی، ای خر، سوی نار سقر | چند روی براثر سامری؟ | |
در سپه سامری از بهر چیست | بر تن تو جوشن پیغمبری؟ | |
جوشن پیغمبری اسلام توست | زنده بدین جوشن و این مغفری | |
فایده زین جوشن و مغفر تو را | نیست مگر خواب و خور ایدری | |
مغفر پیغمبری اندر سقر | ای خر بدبخت، چگونه بری؟ | |
نام مسلمانی بس کردهای | نیستی آگه که به چاه اندری | |
نحس همی بارد بر تو زحل | نام چه سود است تو را مشتری؟ | |
راهبر تو چو یکی گمره است | از تو نخواهد دگری رهبری | |
چونکهنشوئی سلب چربخویش | گر تو چنین سخت و سره گازری؟ | |
من پس تو سنبل خوش چون چرم | گر تو هی گوز فگنده چری؟ | |
دین تو به تقلید پذیرفتهای | دین به تقلید بود سرسری | |
لاجرم از بیم که رسوا شوی | هیچ نیاری که به من بگذری | |
چون سوی صراف شوی با پشیز | مانده شوی و خجلی برسری | |
خمر مثلهای کتاب خدای | گرت بجای است خرد، چون خوری؟ | |
خمر حرام است، بسوزد خدای | آن دل و جان را که بدو پرروی | |
گرت بپرسد کسی از مشکلی | داوری و مشغله پیش آوری | |
بانگ کنی کاین سخن رافضی است | جهل بپوشی به زبانآوری | |
حجت پیش آور و برهان مرا | جنگ چه پیش آری و مستکبری | |
من به مثل در سپه دین حق | حیدرم، ار تو به مثل عنتری | |
تا ندهی بیضهی عنبر مرا | خیره نگویم که تو بوالعنبری | |
خیز بینداز به یک سو پشیز | تا بدلت زر بدهم جعفری | |
تا تو ز دینار ندانی پشیز، | نه بشناسی غل از انگشتری، | |
هیچ نیاری که ز بیم پشیز | سوی زر جعفریم بنگری | |
چند زنی طعنهی باطل که تو | مرتبت یاران را منکری | |
با تو من ار چند به یک دین درم | تو زه ره من به رهی دیگری | |
لاجرم آن روز به پیش خدای | تو عمری باشی و من حیدری | |
فاطمیم فاطمیم فاطمی | تا تو بدری ز غم ای ظاهری | |
فاطمه را عایشه مارندر است | پس تو مرا شیعت مارندری | |
شیعت مارندری ای بدنشان | شاید اگر دشمن دختندری | |
من نبرم نام تو، نامم مبر | من بریم از تو، تو از من بری | |
گرچه مرا اصل خراسانی است | از پس پیری و مهی و سری | |
دوستی عترت و خانهی رسول | کرد مرا یمگی و مازندری | |
مر عقلا را به خراسان منم | بر سفها حجت مستنصری | |
حکمت دینی به سخنهای من | شد چو به قطر سحری گل طری | |
ننگرد اندر سخن هرمسی | هر که ببیند سخن ناصری | |
گرچه به یمگان شده متواریم | زین بفزوده است مرا برتری | |
گرچه نهان شد پری از چشم ما | زین نکند عیب کسی بر پری | |
خوب سخن جوی چه جوئی ز مرد | نیکوی و فربهی و لاغری؟ | |
نیست جمال و شرف شوشتر | جز به بهاگیر و نکو ششتری | |
چون شکر عسکری آور سخن | شاید اگر تو نبوی عسکری | |
فخر چه داری به غزلهای نغز | در صفت روی بت سعتری؟ | |
این نبود فضل و، نیابی بدین | جز که فرومایگی و چاکری | |
فخر بدان است بدانی که چیست | علت این گنبد نیلوفری | |
واب درو و آتش و خاک و هوا | از چه فتادند در این داوری | |
هر که از این راز خبر یافته است | گوی ربوده است به نیک اختری | |
مدح و دبیری و غزل را نگر | علم نخوانی و هنر نشمری | |
دفتر بفگن که سوی مرد علم | بیخطر است آن سخن دفتری | |
حجت حجت بجز این صدق نیست | با تو ورا نیست بدین داوری |