ناصر خسرو (قصاید)/گر دگرگون بود حالت پارسال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (گر دگرگون بود حالت پارسال) از ناصر خسرو |
' |
گر دگرگون بود حالت پارسال | چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟ | |
تیر بودی چون شدهستی چون کمان؟ | لاله بودی چون شدهستی چون تلال؟ | |
ای نشاندهی دست روز و سال و ماه | برکند روزیت دست ماه و سال | |
پر صقالت بود روی، از گشت چرخ | گشت روی پر صقالت چون شکال | |
گر عیالت بود دی فرزند و زن | بر عیال اکنون چرا گشتی عیال؟ | |
با جمال اکنون کجا جوید تو را؟ | کز تو می هر روز بگریزد جمال | |
گر ز تو بگریزد آن کهت می بجست | زاهد است او، زینهار از وی منال | |
زانکه چون دیگر شدهستی سر به سر | پس حرامی محض اگر بودی حلال | |
ای بسی مالیده مردان را به قهر | پیشت آمد روزگاری مرد مال | |
روزگار آنجات میخواند که نیست | سودمند آنجا عیال و ملک و مال | |
مال و ملک از زهد و از طاعت گزین | علم عم باید تو را، پرهیز خال | |
فعل نیکو را لباس جانت کن | شاید ار بر تن نپوشی جز جوال | |
روی نیکو زشت باشد هر گهیک | زشت باشد روی نیکو را فعال | |
جز کز اصل نیک ناید فعل نیک | بار بد باشد چو بد باشد نهال | |
در تن ناخوب فعل نیک را | جمع کن چون انگبین اندر سفال | |
دیوت از طاعت پری گردد چنانک | چون به زر بندی کمر گردد دوال | |
نیک نام از صحبت نیکان شوی | همچو از پیغمبر تازی بلال | |
چون سوی خورشید دارد روی خویش | ماه تابنده شود خوش خوش هلال | |
دانیال از خیرها شد نامور | نامور نامد ز مادر دانیال | |
مر تو را سگالد یار تو | چون مر او را تو بوی نیکو سگال | |
گر طمع داری مدیح از من همی | از مدیح من چرائی گنگ و لال؟ | |
بیهمال است از خلایق مصطفی | تا گزیدش کردگار بیهمال | |
راستی را پیشه کن کاندر جهان | نیست الا راستی عزم الرجال | |
راستی در کار برتر حیلت است | راستی کن تا نبایدت احتیال | |
چون فرود آمد به جائی راستی | رخت بربندد از آنجا افتعال | |
جانور گردد همی از راستی | چون برآمیزد طبایع به اعتدال | |
جز به دین اندر نیابی راستی | حصن دین را راستی شد کوتوال | |
زشت بار است، ای برادر، بار آز | دور بفگن بار آز از پشت و یال | |
گر کمندی یابد از روی طمع | زود بندد گردن شیران شگال | |
ور بکاری آزمون را تخم آز | گر بروید بر نیارد جز محال | |
اسپ آزت سوی بدبختی برد | زین بخت بد فرونه زین عقال | |
من بر این مرکب فراوان تاختم | گرد عالم گه یمین و گه شمال | |
زین سواری حاصلی نامد مرا | جز که تشنهی محنت و گرد ملال | |
زین اسپ آز ذل است ای پسر | نعل او خواری، عنان او سال | |
تا فرود آئی به آخر گرچه دیر | بر در شهر نمیدی لامحال | |
سوی شهر بینیازی ره بپرس | چند گردی کور و کر اندر ضلال؟ | |
گرد دنیا چند گردی چون ستور؟ | دور کن زین بد تنور این خشک نال | |
گر همی عز و جلالت بایدت | چون نگردی گرد دین ذوالجلال؟ | |
عمر فانی را به دین در کار بند | تا بیابی عمر و ملک بیزوال | |
یافتهستی روزگار، امروز کن | خویشتن را نیک روز و نیک فال | |
آن جهان را این جهان چون آینه است | نیک بندیش اندر این نیکو مثال | |
گر گهی باشد خیال و گاه نه | پس چه چیزی تو، نگوئی، جز خیال؟ | |
گر به دنیا در نبینی راه دین | وز ره دانش نیلفنجی کمال | |
بی گمان شو زانکه ناید حاصلی | زین سرای پر خیالت جز وبال | |
علم را از جایگاه او بجوی | سر بتاب از عمرو و زید و قال قال | |
قال اول جز پیمبر کس نگفت | وانگهی زی آل او آمد مقال | |
جز که زهرا و علی و اولادشان | مر رسول مصطفی را کیست آل؟ | |
صف پیشین شیعتان حیدرند | جز که شیعت دیگران صف النعال | |
حبل ایزد حیدر است او را بگیر | وز فلان و بوفلان بگسل حبال | |
بیخطر باشد فلان با او چنانک | پیش زرگر بیخطر باشد کلال | |
تا نبودم من به حیدر متصل | علم حق با من نمیکرد اتصال | |
همچو این تاریک رویان روی من | تیره بود و تار بام و بیصقال | |
چون به من بر تافت نور علم او | روی دین را خالم اکنون، خوب خال | |
شعر من بر علم من برهان بس است | جان فزای و پاک چون آب زلال |