ناصر خسرو (قصاید)/پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش) از ناصر خسرو |
' |
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش | تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش | |
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول | دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش | |
با آل او روم سوی او هیچ باک نیست | برگیرم از منافق ناکس شناعتش | |
دین خدای ملک رسول است و، خلق پاک | امروز امتان رسولند و رعیتش | |
گر سوی آل مرد شود مال او چرا | زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش؟ | |
بر بندهی تو طاعت تو نیست نیم از انک | پیغمبر تو راست ز طاعت بر امتش | |
گفتت که بنده را تو به بیطاعتی مکش | وانگه نکشتت ار تو نبودی به طاعتش | |
اندر حمایتی تو ز پیغمبر خدای | مشکن حمایتش که بزرگ است حمایتش | |
پیغمبر است پیش رو خلق یکسره | کز قاف تا به قاف رسیده است دعوتش | |
آل پیمبر است تو را پیش رو کنون | از آل او متاب و نگهدار حرمتش | |
فرزند اوست حرمت او چون ندانیش | پس خیره خیر امید چه داری به رحمتش؟ | |
آگه نهای مگر که پیمبر کرا سپرد | روز غدیر خم ز منبر ولایتش؟ | |
آن را سپرد کایزد مر دین و خلق را | اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش | |
آن را که چون چراغ بدی پیش آفتاب | از کافران شجاعت پیش شجاعتش | |
آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر | در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش | |
آن را که در رکوع غنی کرد بی سال | درویش را به پیش پیمبر سخاوتش | |
آن را که چون دو نام نهادش رسول حق | امروز نیز دوست سوی خلق کنیتش | |
آن را که هر شریفی نسبت بدو کنند | زیرا که از رسول خدای است نسبتش | |
آن را که کس به جای پیمبر جز او نخفت | با دشمنان صعب به هنگام هجرتش | |
آن را که مصطفی، چو همه عاجز آمدند، | در حرب روز بدر بدو داد رایتش | |
شیری، مبارزی، که سرشته است کردگار | اندر دل مبارز مردان محبتش | |
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت | از معجزات نیز قویتر ز قوتش | |
قسمت نشد به خلق درون دوزخ و بهشت | بر کافر و مسلمان الا به قسمتش | |
در بود مر مدینهی علم رسول را | زیرا جز او نبود سزای امانتش | |
گر علم بایدت به در شهر علم شو | تا بر دلت بتابد نور سعادتش | |
او آیت پیمبر ما بود روز حرب | از ذوالفقار بود و ز صمصام آیتش | |
گنج خدای بود رسول و، ز خلق او | گنج رسول خاطر او بود و فکرتش | |
هر کو عدوی گنج رسول است بی گمان | جز جهل و نحس نیست نشان سلامتش | |
شیر خدای را چو مخالف شود کسی | هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش | |
شیر خدای بود علی، ناصبی خر است | زیرا همیشه میبرمد خر ز هیبتش | |
هرک آفت خلاف علی بود در دلش | تو روی ازو بتاب و بپرهیز از آفتش | |
لیکن چو حرمت تو بدارد تو از گزاف | مشکن، ز بهر حرمت اسلام، حرمتش | |
اندر مناظره سخن سرد ازو مگیر | زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش | |
چون علم نیستش که بگوید، جز این محال | چون بند سخت گشت چه چیز است حیلتش؟ | |
دشنام دارد او همه حجت کنون ولیک | روزشمار که شنود این سست حجتش؟ | |
دعوی همی کند که من اهل جماعتم | لیکن ز جمع دیو گشن شد جماعتش | |
ابلیس قادر است ولیکن به خلق در | جز بر دروغ و حیلهگری نیست قدرتش | |
قیمت سوی خدای به دین است و خلق را | آن است قیمتی که به دین است قیمتش | |
نصرت به دین کن ای بخرد مر خدای را | گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش | |
غره مشو به دولت و اقبال روزگار | زیرا که با زوال همال است دولتش | |
دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است | نه شاد باش ازو نه غمی شو ز فرقتش | |
نیک است ازان که نیک و بدش بر گذشتنی است | چیزی دگر همی نشناسم فضیلتش | |
زهر است نعمتش چو نیابد همی رها | از مرگ هر کسی که چشیده است نعمتش | |
با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع | زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش | |
شاید که همتم نبود صحبت جهان | چون نیست جز که مالش من هیچ همتش | |
بسیار داد خلعتم اول وزان سپس | از من یگان یگان همه بربود خلعتش | |
از روزگار و خلق ملولم کنون ازانک | پشتم به کردگار و رسول است و ملتش | |
بیحاجتم به فضل خداوند، لاجرم، | اندر جهان ز هر که به من نیست حاجتش | |
تا در دلم قران مبارک قرار یافت | پر برکتست و خیر دل از خیر و برکتش | |
منت خدای را که نکردهاست منتی | پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش | |
منت خدای را که به وجود امام حق | بشناختم به حق و یقین و حقیقتش | |
آن بی قرین ملک که جز او نیست در جهان | کز ملک دیو یکسره خالی است ملکتش | |
با طلعت مبارک مسعود او ز سعد | خالی است مشتری را در قوس طلعتش | |
یارب، به فضل خویش تو توفیق ده مرا | تا روز و شب بدارم طاعت به طاعتش | |
و اندر رضای او گه و بیگه به شعر زهد | مر خلق را به رشته کنم علم و حکمتش | |
مستنصری معانی و حکمت به نظم و نثر | بر امتت که خواند الا که حجتش؟ |