ناصر خسرو (قصاید)/ای یار سرود و آب انگور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (ای یار سرود و آب انگور) از ناصر خسرو |
' |
ای یار سرود و آب انگور | نه یار منی به حق والطور | |
معزول شده است جان ز هرچه | داده است بر آنت دهر منشور | |
می گوی محال ز آنکه خفته | باشد به محال و هزل معذور | |
نگشاید نیز چشم و گوشم | رنگ قدح و ترنگ طنبور | |
پرنده زمان همی خوردمان | انگور شدیم و دهر زنبور | |
پخته شدم و چو گشت پخته | زنبور سزاتر است به انگور | |
تیره است و مناره مینبیند | آن چشم که موی دیدی از دور | |
بسترد نگار دست ایام | زین خانهی پرنگار معمور | |
در سور جهان شدم ولیکن | بس لاغر بازگشتم از سور | |
زین سور بسی ز من بتر رفت | اسکندر و اردشیر و شاپور | |
گر تو سوی سور میروی رو | روزت خوش باد و سعی مشکور | |
دانی که چگونه گشت خواهی؟ | اندر پدرت نگه کن، ای پور | |
اندوده رخش زمان به زر آب | آلوده سرش به گرد کافور | |
زنهار که با زمان نکوشی | کاین بد خو دشمنی است منصور | |
بیلشکر عقل و دین نگردد | از مرد سپاه دهر مقهور | |
از علم و خرد سپر کن و خود | وز فضل و ادب دبوس و ساطور | |
ور زی تو جهان به طاعت آید | زنهار بدان مباش مغرور | |
زیرا که به زیر نوش و خزش | نیش است نهان و زهر مستور | |
این ناکس را من آزمودم | فعلش همه مکر دیدم و زور | |
جادوست به فعل زشت زنهار | غره نشوی به صورت حور | |
گیتی به مثل سرای کار است | تا روز قیام و نفخت صور | |
جز کار کنی به دین ازینجا | بیرون نشود عزیز و مستور | |
گر کار کنی عزیز باشی | فردا که دهند مزد مزدور | |
ور دیو ز کار باز داردت | رنجور بوی و خوار و مدحور | |
امروز تو میر شهر خویشی | کهت پنج رعیت مامور | |
بی کار چنین چرا نشینی | با کارکنان شهر پر نور؟ | |
هرگز نشود خسیس و کاهل | اندر دو جهان بخیره مشهور | |
بنگر که اگر جهان نکردی | ایزد نشدی به فضل مذکور | |
دل خانهی توست گنج گردانش | از حکمتها به در منثور | |
ای جاهل مفلس ار بکوشی | گنجور شوی ز علم گنجور | |
گر حکمت منت در خور آید | گنجور شدی و گشت ماجور | |
از سر بفگن خمار ازیرا | نپذیرد پند مغز مخمور |