ناصر خسرو (قصاید)/ای پسر ار عمر تو یک ساعت است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (ای پسر ار عمر تو یک ساعت است) از ناصر خسرو |
' |
ای پسر ار عمر تو یک ساعت است | ایزد را بر تو درو طاعت است | |
نعمت تخم است وزو شکر بار | وین بر و این تخم نه هر ساعت است | |
طاعت اگر اصل همه شکرهاست | عمر سر هر شرف و نعمت است | |
گرت همی عمر نیرزد به شکر | بر تو به دیوانگیم تهمت است | |
مرد نکو صورت بیعلم و شکر | سوی حکیمان به حقیقت بت است | |
مرد مخوان هیچ، بتش خوان، ازانک | چون بت باقامت و بیقیمت است | |
گر تو همی مردم خوانیش ازانک | از قبل سیم و زرش حشمت است | |
نزد تو پس مردم گشت اسپ میر | زانکه برو نیز ز زر حلیت است | |
هر که نداند که کدام است مرد | همچو ستوران ز در رحمت است | |
مرد نهان زیر دل است و زبان | دیگر یکسر گل پر صورت است | |
سوی خرد جز که سخن نیست مرد | او سخن و کالبدش لعبت است | |
جز که سخن، یافتن ملک را | هیچ نه مایه است و نیز آلت است | |
جز به سخن بنده نگردد تو را | آنکس کو با تو ز یک نسبت است | |
مرد رسول است، ستورند پاک | این که همی گویند این امت است | |
مرد سخن یافته را در سخن | حملت و هم حمیت و هم قوت است | |
حجت و برهانش و سال و جواب | ضربت و تیغ و سپر و حربت است | |
حربگه مرد سخندان بسی | صعبتر از معرکه و حملت است | |
شیر بیابان را با مرد جنگ | هم سری و همبری و شرکت است | |
چنگ ز شیر آمد شمشیر شیر | یشکش چون تیر تو با هیبت است | |
قول تو تیر است و زبانت کمان | گرت بدین حرب به دل رغبت است | |
هر که به تیر سخنت خسته شد | خستگیش ناخوش و بیحیلت است | |
پیش خردمند در این حربگاه | بیخردان را همه تن عورت است | |
شهره شود مرد به شهره سخن | شهره سخن رهبر زی جنت است | |
روی متاب از سخن خوب و علم | کاین دو به دو سرای تو را بابت است | |
پرورش جان به سخنهای خوب | سوی خردمند مهین حسبت است | |
کوکب علم آخر سر بر کند | گرچه کنون تیره و در رجعت است | |
هیچ مشو غره گر اوباش را | چند گهک نعمت یا دولت است | |
سوی خردمند به صد بدره زر | جاهل بیقیمت و بیحرمت است | |
گر به هر انگشت چراغی کند | هیچ مبر ظن که نه در ظلمت است | |
قیمت دانش نشود کم بدانک | خلق کنون جاهل و دون همت است | |
توبه کند شیر ز شیری هگرز | گرچه شتر کاهل و بیحمیت است؟ | |
سرو همی یازد اگرچه چنار | خشک و نگونسار و سقط قامت است؟ | |
نیک و بد عالم را، ای پسر، | همچو شب و روز درو نوبت است | |
گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی | سیرت این چرخ همین سیرت است | |
آنکه تو را محنت او نعمت است | نعمت تو نیز برو محنت است | |
براثر روز رود شب چنانک | نعمت او بر اثرش نکبت است | |
خوگ همه شر و زیان است و نحس | میش همه خیر و بر و برکت است | |
همچو دو بنده که برین از خدا | بر تو سلام است و بران لعنت است | |
کی بتواند که شود خوگ میش؟ | زانکه شر و نحس درو خلقت است | |
بر طلب برکت میشی تو را | هم خرد و هم تن و هم طاقت است | |
نیک نگه کن که بر این جاهلان | دیو لعین را طرب و دعوت است | |
جای حذر هست ازینها تو را | اکنون کاین خلق بدین عبرت است | |
آنکه فقیه است از املاک او | پاکتر آن است که از رشوت است | |
وانکه همی گوید من زاهدم | جهل خود او را بترین ذلت است | |
گوش و دل خلق همه زین قبل | زی غزل و مسخره و طیبت است | |
بیت غزل بر طلب فحش و لهو | بیهنران را بدل آیت است | |
عادت خود طاعت و پرهیزدار | تا فلک و خلق بدین عادت است | |
بیهده گفتار به یک سو فگن | حجت بر تو سخن حجت است | |
ور تو خود از حجت بیحاجتی | نه به تو مر حجت را حاجت است |