ناصر خسرو (قصاید)/ای مانده به کوری و تنگ حالی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (ای مانده به کوری و تنگ حالی) از ناصر خسرو |
' |
ای مانده به کوری و تنگ حالی | بر من ز چه همواره بد سگالی | |
از کار تو دانی که بیگناهم | هرچند تو بدبخت و تنگ حالی | |
دانی که تو چون خوار و من عزیزم؟ | زیرا که منم زر و تو سفالی | |
از جهل که آن ملک توست، جانم | چون جان تست از علوم خالی | |
نالیدنت از جهل خویش باید | از حجت بیچاره چند نالی؟ | |
از مال مرا چیزهاست بهتر | چون دشمن من تو ز بهر مالی؟ | |
فضل و خرد و مال گرد ناید | با زرق و خرافات و بدفعالی | |
هرچند که من چون درخت خرما | پر بارم و تو چون شکسته نالی | |
این حکم خدای است رفته بر ما | او بار خدای است و ما موالی | |
هرچند که پشم است اصل هردو | بسیار به است از پلاس قالی | |
گر تو به قفا با درفش کوشی | دانی که علی حال بر محالی | |
آن به که چو چیز محال جوید | اندیشهی تو گوش او بمالی | |
برتر مشو از حد و نه فروتر | هشدار و مقصر مباش و غالی | |
بر پایگه خویش اگر نباشی | جز رنج نبینی و جز نکالی | |
بنده چو خداوند خود نباشد | بر چیز زوالی چو لایزالی | |
هرچند که نیکو و نرم باشد | بر سر ننهد هیچ کس نهالی | |
هرچند که سیماند پاک هردو | بهتر ز حرامی بود حلالی | |
نوروز به از مهرگان اگرچه | هردو دو زمانند اعتدالی | |
ای گشته به درگاه میر چاکر | دعوی چه کنی خیره در معالی؟ | |
دنیا چو رهی پیش من عیال است | تو پیش یکی چون رهی عیالی | |
گردن ندهد جز مر اهل دین را | این زال فریبندهی زوالی | |
دانا چو تو را پیش میر بیند | داند که تو بدبخت بر ضلالی | |
چون خویشتنی را رهی شدهستی | از بیخردیی خویش و بیکمالی | |
همواره دوان و در قفای شاهی | گوئی که مگر شاه را قذالی | |
مر باز جهان را به تن تذروی | مر یوز طمع را به دل غزالی | |
هر سر که کشید از رشی که هستی | وز پر طمعی نرم چون دوالی | |
گاهی به کشاکش دری و گاهی | بیکار که گوئی یکی جوالی | |
بر مذهب و بر رای میزبانی | بر خویشتن از ناکسی وبالی | |
وز سست لگامی و بیقراری | مر تیرک و مر ناک را مثالی | |
با باد جنوبی سوی جنوبی | با باد شمالی سوی شمالی | |
در دیگ خرافات کفچلیزی | در آینهی ناکسی خیالی | |
در مجلس با رود ساز و ساقی | تا وقت سحر مانده در جدالی | |
بر منبر شبگیر و بامدادان | با اخبرنایی و قال قالی | |
در مسجد دلتنگی و ملولی | در مجلس خوش طبع و بیملالی | |
در فحش و خرافات عندلیبی | در حجت و آیات گنگ و لالی | |
بیقول و جفاجوی و پر نفاقی | زیرا که عدوی رسول و آلی | |
گوئی که مسلمانم و ندیدی | هرگز تو مر اسلام را حوالی | |
تو روی محمد چگونه بینی | چون دشمن آلی ز بد خصالی | |
تا فعل تو این است وز نحوست | با دشمن آل نبی همالی | |
ای شاخ درخت ز قوم دوزخ | آن دان که نوالی اگر نوالی | |
جز سر به نگون قعر دوزخ | منحوس و نگون و بدنهالی | |
اکنون کن از آتش حذر که اکنون | بر چشمهی آب خوش زلالی | |
گر روی به آل پیمبر آری | از چاه برآئی به چرخ عالی | |
قارون شوی ار چند در سالی | خورشید شوی گرچه تو هلالی | |
امروز همی از سال نالی | وان روز بنالی ز بیسالی | |
آزاد شوی چون الف اگر چند | امروز به زیر طمع چو دالی |