ناصر خسرو (قصاید)/ای زود گرد گنبد بر رفته

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' ناصر خسرو (قصاید) (ای زود گرد گنبد بر رفته)
از ناصر خسرو
'


ای زود گرد گنبد بر رفته خانه‌ی وفا به دست جفا رفته
بر من چرا گماشته‌ای خیره چندین هزار مست بر آشفته؟
این دشته بر کشیده همی تازد وان با کمان و تیر برو خفته
اینم کند به خطبه درون نفرین وانم به نامه فریه کند سفته
من خیره مانده زیرا با مستان هر دو یکی است گفته و ناگفته
گفته سخن چو سفته گهر باشد ناگفته همچو گوهر ناسفته
بیدار کرد ما را بیداری پنهان ز بیم مستان بنهفته
خرگوش‌وار دیدم مردم را خفته دو چشم باز و خرد رفته
یک خیل خوگ‌وار درافتاده با یکدگر چو دیوان کالفته
یک جوق بر مثال خردمندان با مرکب و عمامه‌ی زربفته
بر سام یارده ز شر منبر گویان به طمع روز و شبان لفته
مستان و بیهشان چو بدیدندم شمع خرد فروخته بگرفته
زود از میان خویش براندندم پر درد جان و ز انده دل کفته
آن جانور که سرگین گرداند زهر است سوی او گل بشکفته
بیدار چون نشست بر خفته خفته ز عیب خویش شود تفته
زیرا که سخت زود سوی بیدار پیدا شود فضیحتی از خفته
ای درها به رشته در آوردم روز چهارم از سومین هفته