ناصر خسرو (قصاید)/ای خوانده کتاب زند و پازند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (ای خوانده کتاب زند و پازند) از ناصر خسرو |
' |
ای خوانده کتاب زند و پازند | زین خواندن زند تا کی و چند؟ | |
دل پر ز فضول و زند برلب | زردشت چنین نبشت در زند؟ | |
از فعل منافقی و بیباک | وز قول حکیمی و خردمند | |
از فعل به فضل شو بیفزای | وز قول رو اندکی فرو رند | |
پندم چه دهی؟نخست خود را | محکم کمری ز پند بربند | |
چون خود نکنی چنانکه گوئی | پند تو بود دروغ و ترفند | |
پند از حکما پذیر، ازیراک | حکمت پدر است و پند فرزند | |
زی مرد حکیم در جهان نیست | خوشتر به مزه ز قند جز پند | |
پندی به مزه چو قند بشنو | بی عیب چو پارهی سمرقند | |
کاری که ز من پسند نایدت | با من مکن آنچنان و مپسند | |
جز راست مگوی گاه و بیگاه | تا حاجت نایدت به سوگند | |
گنده است دروغ ازو حذر کن | تا پاک شود دهانت از گند | |
از نام بد ار همی بترسی | با یار بد از بنه مپیوند | |
آن گوی مرا که دوست داری | گر خلق تو را همان بگویند | |
زیرا که به تیر ماه جو خورد | هر کو به بهار جو پراگند | |
از خندهی یار خویش بندیش | آنگاه به یار خویش برخند | |
بر گردن یار خود منه طوق | گر یار تو خواندت خداوند | |
بزدای به عذر زنگ کینه | جز عذر درخت کین که بر کند؟ | |
بر فعل چو زهر، نیست پازهر | جز قول چو نوش پخته با قند | |
در کار چو گشت بر تو مشکل | عاجز مشو و مباش خرسند | |
از مرد خرد بپرس، ازیرا | جز تو به جهان خردوران هند | |
تدبیر بکن، مباش عاجز | سر خیره مپیچ در قزاگند | |
بنگر که خدای چون به تدبیر | بی آلت چرخ را پی افگند | |
با پند چو در و شعر حجت | منگر به کتاب زند و پا زند | |
بندیش که بر چهسان به حکمت | این خوب قصیده را بیاگند |