ناصر خسرو (قصاید)/این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ناصر خسرو (قصاید) (این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند) از ناصر خسرو |
' |
این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند | گرچه زیرند گهی جمله، همیشه زبرند | |
گر رقیبان به بصر تیز بوند از بر ما | این رقیبان سماوی همه یکسر بصرند | |
نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من | پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند | |
چون گریزم ز قضا، یا ز قدر، من چو همی | به هزاران بصر ایشان به سوی من نگرند؟ | |
سوی ما زان نگرند ایشان کز جوهرشان | خرد و جان سخن گوی به ما در اثرند | |
خرد و جان سخن گوی که از طاعت و علم | پریانند بر این گنبد پیروزه پرند | |
این چراگاه دل و جان سخن گوی تو است | جهد کن تا بجز از طاعت و دانش نچرند | |
اندر این جای گیاهان زیان کار بسی است | زین چراگاه ازیرا حکما بر حذرند | |
جسد مردمی، ای خواجه، درختی عجب است | که برو فکرت و تمیز تو را برگ و برند | |
از درخت جسدت برگ و بر خویش بچن | پیشتر زانکه از این بستان بیرونت برند | |
زاد بر گیر و سبک باش و مکن جای قرار | خانهای را که مقیمانش همه برسفرند | |
همگان بر خطرند آنکه مقیماند و گر | ره نیابند سوی با خطران بیخطرند | |
چون مقیمان همه مشغول مقامند ولیک | یک یک از ساختهی خویش همی برگذرند | |
راهشان یوز گرفتهاست و ندارند خبر | زان چو آهو همه در پوی و تگ و با بطرند | |
بر خریدار فسون سخره و افسوس کنند | وانگهی جز که همه تنبل و افسون نخرند | |
گرچهشان کار همه ساختهاز یکدگر است | همگان کینهور و خاسته بر یکدگرند | |
دردمندند به جان جمله نبینی که همی | جز همه آنکه زیان کار بودشان نخورند؟ | |
سخن بیهده و کار خطا زایشان زاد | سخن بیهده و کار خطا را پدرند | |
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنراست | گر چه ایشان چو خر از عیب و هنر بیخبرند | |
هنر آن است که پیغمبر خیرالبشر است | وین ستوران جفا پیشه به صورت بشرند | |
گر شریعت همه را بار گران است رواست | بار اگر خر کشد این عامه همه پاک خرند | |
بار باخر بنهند از خر و زینها ننهند | زانکه اینها سوی ایزد بسی از خر بترند | |
وعدهشان روز قضا خواب و خور و سیم و زر است | زانکه فتنه همه بر خواب و خور و سیم و زرند | |
حکمت آبی است کجا مرده بدو زنده شود | حکما بر لب این آب مبارک شجرند | |
شجر حکمت، پیغمبر ما بود و برو | هر یک از عترت او نیز درختی ببرند | |
پسران علی امروز مرو را بسزا | پسرانند چو مر دختر او را پسرند | |
پسران علی آنها که امامان حقند | به جلالت به جهان در چو پدر مشتهرند | |
سپس آن پسران رو، پسرا، زانکه تو را | پسران علی و فاطمه زاتش سپرند | |
سپری کرد توانند تو را زاتش تیز | چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند | |
ای پسر دین محمد به مثل چون جسدی است | که بر آن شهره جسد فاطمیان همچو سرند | |
چون شب دین سیه و تیره شود، فاطمیان | صبح صادق، مه و پروین و ستارهی سحرند | |
داد در خلق جهان جمله پدرشان گسترد | چه عجب گر پسران همچو پدر دادگرند | |
شیر دادار جهان بود پدرشان، نشگفت | گرازیشان برمند این که یکایک حمرند | |
من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را | که خران را حکما نیز به شیران شکرند | |
سودمندند همه خلق جهان را چو شکر | جان من باد فداشان که به طبع شکرند | |
از شکر نفع همی گیرد بیمار و درست | دشمن و دوست ازیشان همه می نفع گرند | |
منگر سوی گروهی که چون مستان از خلق | پرده بر خویشتن از بیخردی میبدرند | |
چه دهی پند و چه گوئی سخن حکمت و علم | این خران را که چو خر یکسره از پند کرند؟ | |
سخن خوب خردمند پذیرد نه حجر | سفها جمله ز مردم به قیاس حجرند | |
سمرم من شده و افتادهام از خانهی خویش | زین ستوران که به جهل و به سفاهت سمرند | |
اگر این کوردلان را تو به مردم شمری | من نخواهم که مرا خلق ز مردم شمرند | |
چون پری جمله بپرند گه صلح ولیک | به گه شر مر ابلیس لعین را حشرند | |
سپس باقر و سجاد روم در ره دین | تو بقر رو سپس عامه که ایشان بقرند | |
به جر دیو روی کز پی ایشان بروی | زانکه ایشان همه دیو جسدی را بجرند | |
سپس فاطمیان رو که به فرمان خدای | امتان را سپس جد و پدر راه برند | |
جدشان رهبر دیو و پری و مردم بود | سوی رضوان خدای و، پسران زان گهرند | |
پسرت گر جگر است از تن تو، فاطمیان | مر نبی را و علی را به حقیقت جگرند | |
شیعت فاطمیان یافتهاند آب حیات | خضر دور شده ستند که هرگز نمرند | |
شکرند از سخن خوب سبک شیعت را | به سخنهای گران ناصبیان را تبرند | |
سخن خوب بیاموز که هرک از همه خلق | سخن خوب ندارند همه بیهنرند |