مه و پروین فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




برو ای شیخ که عشق رخ او دین منست اندرین مسئله تقلید دل آئین منست




تو مرید خرد خویشی و من تابع عشق فرق بسیار ز آئین تو تا دین منست




تو نبینی به جز از صورت اندیشۀ خویش وان بعید از نظر چشم خدا بین منست




من نخواهم که برین نکته مرا مدح کنی مدح تو قدحم و تحسین تو تهچین منست




آنکه میگفت به آن شه نرسد دست گدا بی خبر بود که یار دل مسکین منست




روشن این کلبۀ تاریک من از پرتو اوست روز خورشید من و شبمه و پروین منست




واعظا نیست مرا زاتش دوزخ بیمی زاب مهرش چو سرشت من و تکوین منست




فخر را گو عجب از شعر شکر بار مکن کاین سخن از دهن خسرو شیرین منست




M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۵ (UTC)