منوچهری (قصاید و قطعات)/نوروز روزگار نشاطست و ایمنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (نوروز روزگار نشاطست و ایمنی) از منوچهری |
' |
نوروز روزگار نشاطست و ایمنی | پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی | |
بر یاسمین عصابهی در منضد است | بر ارغوان طویلهی یاقوت معدنی | |
خیل بهار خیمه به صحرا برون زند | واجب کند که خیمه به صحرا برونزنی | |
از بامداد تا به شبانگاه می خوری | وز شامگاه تا به سحرگاه گل چنی | |
بر ارغوان قلادهی یاقوت بگسلی | بر مشک بید نایژهی عود بشکنی | |
بر گل همینشینی و بر گل همیخوری | بر خم همیخرامی و بر دن همیدنی | |
درست ناخریده و مشکست رایگان | هر چند برفشانی و هر چند برچنی | |
نرگس همی رکوع کند در میان باغ | زیرا که کرد فاخته بر سرو مذنی | |
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس | چون نیمهای به عنبر سارا بیاکنی | |
نرگس بسان کفهی سیمین ترازوییست | چون زر جعفری به میانش درافکنی | |
ماند به سینه و دم طاووس شاخ گل | چون مشک و در دانه بدو در پراکنی | |
دو رویه گل چو دایره از سرخ دیبه است | چون پشت او به رشتهی زرین بیاژنی | |
باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگرست | گویی شدهست این گل دور وی باطنی | |
نرگس بسان چرخ به شش پره آسیا | آن چرخ آسیا که ستون زمردین کنی | |
چرخش ز زر زرد کنی وانگهی درو | دندانهی بلورین گردش فرو کنی | |
شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سر | مانندهی مخالف بوسهل زوزنی | |
شیخالعمید سید صاحب که ذوالجلال | نعمتش داد و صحت تن داد و ایمنی | |
هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک | رسوا کند رعونت و رسوا کند منی | |
از همت بلند بدین مرتبت رسید | هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی | |
او را ز ریمنی گهر پاک باز داشت | ممکن نباشد از گهر پاک ریمنی | |
آید به سوی او ز همه خلق محمدت | چون با نشیمن آید مرغ نشیمنی | |
از جام انگبین نترابد جز انگبین | از نفس او نیاید الا لطف کنی | |
هست او شریف و همت او همچو او شریف | هست اوسنی و همت او همچو اوسنی | |
رای موافق و نیت و اعتقاد او | از روزگار توسن برداشت توسنی | |
هستند شاه را خلفای دگر جز او | لیکن به کام اوست دل شاه معتنی | |
خورشید را ستاره بسی هست بر فلک | لیکن به ماه باز دهد نور و روشنی | |
احسان شهریار به تعلیم نیک اوست | چون قوت بهار به باران بهمنی | |
ای ذونسب به اصل خود و ذوفنون به علم | کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی | |
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری | با جاه زرساوی و با نفع آهنی | |
نامردمی نورزی و ورزی تو مردمی | ناگفتنی نگویی و گویی تو گفتی | |
خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود | ما مرغکان گرسنه تو بار خرمنی | |
تا حرف بینقط بود و حرف با نقط | تا خط مستوی بود و خط منحنی | |
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز | عیش خوش تو باد گوارنده و هنی |