منوچهری (قصاید و قطعات)/صنما! گرد سرم چند همیگردانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (صنما! گرد سرم چند همیگردانی) از منوچهری |
' |
صنما! گرد سرم چند همیگردانی | زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی | |
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی | یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی | |
از حد و غایت نافرمانی در مگذر | که پدیدارست اندازهی نافرمانی | |
دل من بردی و از خویشتنم دور کنی | برنیاید صنما کار بدین آسانی | |
مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی | ندهی داد و همیداد ز من بستانی | |
بیوفایی کنی و نادان سازی تن خویش | نیستیای بت یکباره بدین نادانی | |
نبوی راضی گر زانکه امیرت خوانم | من بدان راضی باشم که غلامم خوانی | |
از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام | مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی | |
گویی: اندر دل پنهانت همیدارم دوست | به بود دشمنی از دوستی پنهانی | |
مکن ای دوست که بیداد نشانی نگذاشت | عدل باز آمد با بوالحسن عمرانی | |
خواجه و سید سادات رئیس الرسا | همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی |