منوچهری (قصاید و قطعات)/برآمد ز کوه ابر مازندران
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (برآمد ز کوه ابر مازندران) از منوچهری |
' |
برآمد ز کوه ابر مازندران | چو مار شکنجی و ماز اندر آن | |
بسان یکی زنگی حامله | شکم کرده هنگام زادن گران | |
همیزاد این دختر بر سپید | پسر همچو فرتوت پنبه سران | |
جز این ابر و جز مادر زال زر | نزادند چونین پسر مادران | |
همیآمدند از هوا خرد خرد | به نور سپید اندر، آن دختران | |
نشستند زاغان به بالینشان | چنان دایگان سیه معجران | |
تو گویی به باغ اندرون روز برف | صف ناربون و صف عرعران | |
بسی خواهرانند بر راه رز | سیه موزگان و سمن چادران | |
بپوشیده در زیر چادر همه | ستبرق ز بالای سر تا به ران | |
ز زاغان بر نوژ گویی که هست | کلاه سیه بر سر خواهران | |
چنان کارگاه سمرقند گشت | زمین از در بلخ تا خاوران | |
در و بام و دیوار آن کارگاه | چنان زنگیان کاغذگران | |
مر این زنگیان را چه کار اوفتاد | که کاغذ گرانند و کاغذ خوران | |
نخوردند کاغذ ازین بیشتر | نه کاغذ فروشان، نه کاغذ خران | |
شود کاغذ تازه و تر، خشک | چو خورشید لختی بتابد بر آن | |
ولیکن شود تری این فزون | چو تابند بیش اندر آن نیران | |
شده آبگیران فسرده ز یخ | چنان کوس رویین اسکندران | |
چو سندان آهنگران گشته یخ | چو آهنگران ابر مازندران | |
برآید به زیر آن تگرگ از هوا | چنان پتک پولاد آهنگران | |
چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون | به خرگاه و طارم درون آذران | |
فرو برده مستان سر از بیهشی | برآورده آواز خنیاگران | |
به جوش اندرون دیگ بهمنجنه | به گوش اندرون بهمن و قیصران | |
سر بابزن در سر و ران مرغ | بن بابزن در کف دلبران | |
کباب از تنوره در آویخته | چو خونین ورقهای جوشنوران | |
خداوند ما گشته مست و خراب | گرفته دو بازوی او چاکران | |
یکی نامداری که با نام وی | شدستند بینام نامآوران | |
به عمری چنان گوهر پاک او | نیاید یکی گوهر از گوهران | |
بدادهست داد از تن خویشتن | چو نیکو دلان و نکو محضران | |
کسی کو دهد از تن خویش داد | نبایدش رفتن بر داوران | |
مرا با ثناهای او نیست تاب | کرایی پیاده منم با خران | |
ترا گویم ای سید مشرقین | که مردم مرانند و تو نامران | |
در آمد ترا روز بهمنجنه | به فیروزی این روز را بگذران | |
می زعفری خور ز دست بتی | که گویی قضیبیست از خیزران | |
می زعفرانی که چون خوردیش | رود سوی دل راست چون زعفران | |
نه با رنگ او بایدت رنگ گل | نه با بوی او نرگس و ضیمران | |
ز رامشگران رامشی کن طلب | که رامش بود نزد رامشگران | |
بزی همچنین سالیان دراز | دنان و دمان و چمان و چران | |
دو گوشت همیشه سوی گنجگاو | دو چشمت همیشه سوی دلبران |