منوچهری (قصاید و قطعات)/ابر آذاری برآمد از کران کوهسار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | منوچهری (قصاید و قطعات) (ابر آذاری برآمد از کران کوهسار) از منوچهری |
' |
ابر آذاری برآمد از کران کوهسار | باد فروردین بجنبید از میان مرغزار | |
این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار | وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار | |
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست | مرغ پنداری که هست اندرگلستان شیرخوار | |
این یکی گویا چرا شد، نارسیده، چو مسیح! | وان یکی بی شوی، چون مریم، چرا برداشت بار | |
ابر دیبادوز، دیبا دوزد اندر بوستان | باد عنبرسوز، عنبرسوزد اندر لالهزار | |
این یکی سوزد، ندارد آتش ومجمر به پیش | وان یکی دوزد، ندارد رشته و سوزن به کار | |
نافهی مشکست هرچ آن بنگری در بوستان | دانهی درست هرچ آن بنگری در جویبار | |
این یکی دری که دارد بوی مشک تبتی | وان دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار | |
چنگ بازانست گویی شاخک شاهسپرم | پای بطانست گویی برگ بر شاخ چنار | |
این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام | وان به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار | |
ژالهی باران، زده بر لالهی نعمان نقط | لالهی نعمان شده از ژالهی باران نگار | |
این چنین ناری کجاباشد، به زیر نارآب | وان چنان آبی کجا باشد، به زیر آب نار | |
بیخته برگ سمن بر عارضین شنبلید | ریخته برگ بنفشه بر رخان جلنار | |
این چو روی سرخ گشته از سر دندان کبود | وان چو روی زرد گشته به روی از مژگان نثار | |
سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت | نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزاد یار | |
این، چنان زرین نمکدان بربلورین مائده | وان، چنانچون در غلاف زر سیمین گوشخار | |
صلصل باغی به باغ اندر همیگرید به درد | بلبل راغی به راغ اندر همینالد به زار | |
این، زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان | وان، زند بر نایهای لوریان آزادوار | |
زردگل بینی، نهاده روی را بر نسترن | نسترن بینی، گرفته زردگل را درکنار | |
این چو زرین چشم بر وی بسته سیمین چشمبند | وان چو سیمین گوش اندر گوش زرین گوشوار | |
ابربینی فوج فوج اندر هوا در تاختن | آب بینی موج موج اندر میان رودبار | |
این، چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد | وان، چو روز عرض پیلان پیش شاه شهریار | |
خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل | کرده رب العامینش اختیار و بختیار | |
این نکردش اختیار الا به حق و راستی | وان نبودش جز به خیر و جز به عدل آموزگار | |
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین | طالع میمونش باشد هر زمانی خواستار | |
این دهد مژده به عزی بیحساب و بیعدد | وان کند عهده به ملکی بیکران و بیشمار | |
چون زند بر مهرهی شیران دبوس شصت من | چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار | |
این کند بر دوش گردان گردن گردان چو گرد | وان کند بر پشت شیران مهرهی شیران شیار | |
آهنین رمحش چو آید بر دل پولاد پوش | نه منی تیغش چو آید بر سر خنجر گذار | |
این بدرد ترگ رویین را، چو هیزم را تبر | وان شود در سینهی جنگی، چو در سوراخ مار | |
هر زمان حملش فرستد پادشاه قیروان | هر نفس باجش فرستد، شهریار قندهار | |
این، همیگوید که دارم ملکت از توعاریت | وان، همیگوید که دارم دولت از تو مستعار | |
اختیار دست او، جودست جود بیریا | اعتقاد رای او، عین است عین بیعیار | |
این نکرد الا به توفیق ازل این اعتقاد | وان نکرد الا به تایید ابد آن اختیار | |
رایت منصور او را، فتح باشد پیشرو | طالع مسعود او را، بخت باشد پیشکار | |
این مراد عاجلش حاصل کند، بیاجتهاد | وان، هوای آجلش حاصل کند، بیانتظار | |
تا ملک را در حجاب آسمان باشد سکون | تا فلک را در غبار آسمان باشد مدار | |
این، کمال ملک او جوید به سعد از اختران | وان دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار | |
دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد | پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار | |
این ز عالی گاه و عالی مسند و عالی رکاب | وان ز مشکین جعد و مشکین باده و مشکین عذار |