ملک الشعرا بهار (قصاید)/پیامی ز مژگان تر میفرستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (قصاید) (پیامی ز مژگان تر میفرستم) از ملک الشعرا بهار |
' |
پیامی ز مژگان تر میفرستم | کتابی به خون جگر میفرستم | |
سوی آشنایان ملک محبت | ز شهر غریبی خبر میفرستم | |
در اینجا جگرخستگاناند افزون | ز هر یک درود دگر میفرستم | |
درود فراوان سوی شاه خوبان | ز درویش خونینجگر میفرستم | |
گهر میفرستم سوی ژرف دریا | سوی شکرستان، شکر میفرستم | |
ولیکن چه چاره؟ که از دار غربت | سوی دوست شرح سفر میفرستم | |
ز بیتالحزن همچو یعقوب محزون | بضاعت به سوی پسر میفرستم | |
شد از نامهات چشم این پیر روشن | تشکر به نور بصر میفرستم | |
به صبح جبین منیرت سلامی | به لطف نسیم سحر میفرستم | |
فرستادم اینک دل خسته سویت | تن خسته را بر اثر میفرستم | |
به بام بقای تو پران دعایی | هم آغوش بال اثر میفرستم |