ملک الشعرا بهار (قصاید)/مگر میکند بوستان زرگری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (قصاید) (مگر میکند بوستان زرگری) از ملک الشعرا بهار |
' |
مگر میکند بوستان زرگری | که دارد به دامان زر جعفری؟ | |
به کان اندر، آن مایه زر توده نیست | که باشد در این دکهی زرگری | |
به باغ این چنین گفت باد صبا | که : «چونی بدین مایه حیلت وری؟ | |
به ده ماه از این پیش دیدمت من | تهیدست و خستهتن از لاغری | |
وز آن پس به دو ماه دیدمت باز | به تن جامه چینی و ششتری | |
به سه ماه از آن پس شدی بارور | شکم کرده فربه ز بارآوری | |
به دیدار نو بینم اکنون تو را | طرازیده بر تن قبای زری | |
همانا که تو گنج زر یافتی | که کردی بدین گونه زر گستری | |
به گاه جوانی همی داشتی | به طنازی آیین لعبتگری | |
کنون گشتهای سخت پیر و حریص | همی خواسته نیز گردآوری | |
دگر باره دختر شوی، ای عجب! | عجوزه ندیدم بدین دختری» | |
چمن زر فروش است و زاغ سیاه | شده زر او را به جان مشتری |