ملک الشعرا بهار (قصاید)/شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (قصاید) (شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید) از ملک الشعرا بهار |
' |
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید | وز هر کرانه دامن خرگه فرو کشید | |
روز از برون خیمه دراستاد و جابهجای | آن سقف خیمهاش را عمدا بسوزنید | |
گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر | سیصد هزار نرگس شهلا پراکنید | |
یارب! کجاست آن که چو شب در چکد به جام؟ | گویی به جام، اختر ناهید در چکید | |
چون پر کنی بلور و بداری به پیش چشم | گویی در آفتاب گل سرخ بشکفید | |
همبوی بیدمشک است اما نه بیدمشک | همرنگ سرخبید است اما نه سرخبید | |
آن می که ناچشیده هنوز از میان جام | چون فکر شد به مغز و چو گرمی به خون دوید | |
گر پر وی نبستی زنجیرهی حباب | از لطف، می ز جام همی خواستی پرید | |
بر نودمیده خوید بخوردم یکی شراب | خوشا شراب خوردن بر نودمیده خوید | |
از شیشه تافت پرتو می ساعتی به مرز | نیرو گرفت خوید و به زانوی من رسید |