ملک الشعرا بهار (قصاید)/سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (قصاید) (سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست) از ملک الشعرا بهار |
' |
سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست | کس ار بزرگ شد از گفتهی بزرگ، رواست | |
چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج | هر آن سخن که نپیوست با معانی راست | |
شنیدهای که به یک بیت فتنهای بنشست | شنیدهای که ز یک شعر کینهای برخاست | |
سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیست | گرش قوافی مطبوع و لفظها زیباست | |
کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست | صنیع دانا انگارهی دل داناست | |
چو مرد گشت دنی، قولهای اوست دنی | چو مرد والا شد، گفتههای او والاست | |
سخاوت آرد گفتار شاعری که سخی است | گدایی آرد اشعار شاعری که گداست | |
کلام هر قوم انگارهی سرایر اوست | اگر فریسهی کبر است یا شکار ریاست | |
نشان سیرت شاعر ز شعر شاعر جوی | که فضل گلبن، در فضل آب و خاک و هواست | |
نشان خوی دقیقی و خوی فردوسی است | تفاوتی که به شهنامهها ببینی راست | |
جلال و رفعت گفتارهای شاهانه | نشان همت فردوسی است، بیکم و کاست | |
عتابهای غیورانه و شجاعتها | دلیل مردی گوینده است و فخر او راست | |
محاورات حکیمانه و درایتهاش | گواه شاعر در عقل و رای حکمتزاست | |
صریح گوید گفتارهای او کاین مرد | به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست | |
کجا تواند یک تن دو گونه کردن فکر ؟ | جز آنکه گویی دو روح در تنی تنهاست | |
به صد نشان هنر اندیشه کرده فردوسی | نعوذ بالله پیغمبر است اگر نه خداست | |
درون صحنهی بازی، یکی نمایشگر | اگر دو گونه نمایش دهد، بسی والاست | |
یکی به صحنهی شهنامه بین که فردوسی | به صد لباس مخالف به بازی آمده راست | |
امیر کشور گیر است و گرد لشکر کش | وزیر روشن رای است و شاعری شیداست | |
مکالمات ملوک و محاوارت رجال | همه قریحهی فردوسی سخن آراست | |
برون پرده جهانی ز حکمت است و هنر | درون پرده یکی شاعر ستوده لقاست | |
به تخت ملک فریدون، به پیش صف رستم | به احتشام سکندر، به مکرمت داراست | |
به گاه پوزش خاک و به گاه کوشش آب | به وقت هیبت آتش، به وقت لطف هواست | |
عتابهاش چو سیل دمان، نهنگ اوبار | خطابهاش چو باد بزان، جهان پیماست | |
به گاه رقت، چون کودکی نکرده گناه | به وقت خشیت، چون نره دیو خورده قفاست | |
به وقت رای زدن، به ز صد هزار وزیر | که هر وزیری دارای صد هزار دهاست | |
به بزمسازی، مانند باده نوش ندیم | به پارسایی، چون مرد مستجاب دعاست | |
به گاه خوف مراقب، به گاه کین بیدار | گه ثبات چو کوه و گه عطا دریاست | |
به حسب حال، کجا بشمرد حکایت خویش؟ | حدیثهای صریحش تهی ز روی و ریاست |