ملک الشعرا بهار (قصاید)/رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (قصاید) (رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود) از ملک الشعرا بهار |
' |
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود | درود باد بر این موکب خجسته، درود | |
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ | به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود | |
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع | سحاب لل پاشد همی به سیمین خود | |
شکسته تاج مرصع به شاخک بادام | گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود | |
به طرف مرز بر آن لالههای نشکفته | چنان بود که سر نیزههای خونآلود | |
به روی آب نگه کن که از تطاول باد | چنان بود که گه مسکنت جبین یهود | |
صنیع آزر بینی و حجت زردشت | گواه موسی یابی و معجز داوود | |
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل | به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود | |
یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر | یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود | |
همه به چیزی شادند و خرماند و لیک | مرا به خرمی ملک شاد باید بود |