ملک الشعرا بهار (قصاید)/ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار!
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | ملک الشعرا بهار (قصاید) (ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار!) از ملک الشعرا بهار |
' |
ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار! | جز تو که بر مه ز مشک برزده زنار؟ | |
زلف نگونسار کردهای و ندانی | کو دل خلقی ز خویش کرده نگونسار | |
روی تو تابنده ماه بر زبر سرو | موی تو تابیده مشک از بر گلنار | |
چشم تو ترکی و کشوریش مسخر | زلف تو دامی و عالمیش گرفتار | |
ریحان داری، دمیده بر گل نسرین | مرجان داری، نهاده بر در شهوار | |
آفت جانی از آن دو غمزهی دلدوز | فتنهی شهری از آن دو طرهی طرار | |
فتنه شدستم به لاله و سمن از آنک | چهر تو باغی است لالهزار و سمنزار | |
ز آن لب شیرین تو بدیع نماید | این همه ناخوش کلام و تلخی گفتار | |
ختم بود بر تو دلربایی، چونانک | نیکی و پاکی به دخت احمد مختار | |
زهرا، آن اختر سپهر رسالت | کو را فرمانبرند ثابت و سیار | |
فاطمه، فرخنده مام یازده سرور | آن به دو گیتی پدرش، سید و سالار | |
پردهنشین حریم احمد مرسل | صدر گزین بساط ایزد دادار | |
عرفان، عقد است و اوست واسطهی عقد | ایمان، پرگار و اوست نقطهی پرگار | |
از پی تعظیم نام نامی زهراست | اینکه خمیده است پشت گنبد دوار | |
بر فلک ایزدی است نجمی روشن | در چمن احمدی است نخلی پربار | |
بار ولایش به دوش گیر و میندیش | ای شده دوش تو از گناه گرانبار! | |
عصمت، چرخ است و اوست اختر روشن | عفت، بحر است و اوست گوهر شهوار | |
کوس کمالش گذشته از همه گیتی | صیت جلالش رسیده در همه اقطار | |
فر و شکوه و جلال و حشمت او را | گر بندانی، ببین به نامه و اخبار |