مسعود سعد سلمان (قطعات)/ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | مسعود سعد سلمان (قطعات) (ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من) از مسعود سعد سلمان |
' |
ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من | تا شاد گردد این دل ناشاد من | |
دانی که هست بنده و آزاد تو | هرکس که هست بنده و آزاد من | |
نازم بدان که هستم شاگرد تو | شادم بدان که هستی استاد من | |
ای رونییی که طرفهی بغداد، تو | دارد نشستگاه تو بغداد من | |
مانا نه آگهی تو که باران اشک | از بن همی بشوید بنیاد من | |
در کورهیی ز آتش غم تافته است | نرم آهن است گویی پولاد من | |
نزدیک و دور و بیگه و گه خاص و عام | فریاد برگرفته ز فریاد من | |
پنجاه و پنج سال شد و زین عدد | گر هیچ گونه برگذرد داد من | |
بنشاند روزگارم و اندر نشاند | در عاج شفشه، شفشه به شمشاد من | |
ران هزبر لقمه کند رنگ من | مغز عقاب طعمه کند خاد من | |
چون باد و آب در که و دشت اوفتد | تیغ چو آب و بارهی چون باد من | |
با گیتی استوار کنم کار خویش | گر بخت استوار کند لاد من | |
از روزگار باز نخواهم شدن | تا روزگار می بدهد داد من | |
هیچم مکن فرامش از یاد خویش | زیرا که نه فرامشی از یاد من |