مسعود سعد سلمان (قصاید)/شد مشک شب چو عنبر اشهب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | مسعود سعد سلمان (قصاید) (شد مشک شب چو عنبر اشهب) از مسعود سعد سلمان |
' |
شد مشک شب چو عنبر اشهب | شد در شبه عقیق مرکب | |
زان بیم کافتاب زند تیغ | لرزان شده به گردون کوکب | |
ما را به صبح مژده همی داد | آن راست گو خروس مجرب | |
میزد دو بال خود را برهم | از چیست آن؟ ندانم یارب | |
هست از نشاط آمدن روز | یا از تاسف شدن شب؟ | |
ای ماهروی سلسله زلفین | و ای نوش لب سیمین غبغب | |
پیش من آر باده از آن روی | نزد من آر بوی از آن لب | |
دل را نکرد باید معذور | تن را نداشت باید متعب | |
در دولت و سعادت صاحب | که آداب از او شده است مهذب | |
منصور بن سعید بن احمد | کش بندهاند حران اغلب | |
آن کو عمید رفت ز خانه | و آن کو ادیب رفت به مکتب | |
در فضل بینظیر و نه مغرور | در اصل بیقرین و نه معجب | |
از رای اوست چشمهی خورشید | وز خلق اوست عنبر اشهب | |
نزدیک کردگار، مکرم | در پیش شهریار، مقرب | |
در هر زبان به دانش ممدوح | در هر دلی به جود محبب | |
ای در اصول فضل مقدم | و ای در فنون علم مدرب | |
تقصیر اگر فتاد به خدمت | من بنده را مدار معاتب | |
که آمد همی رهی را یک چند | دور از جمال ملجس تو تب | |
تا بر زمین بروید نسرین | تا بر فلک برآید عقرب | |
جاه تو باد میمون طالع | جان تو باد عالی مرقب | |
در مجلست ز نزهت، مفرش | بر آخورت ز دولت، مرکب |