مسعود سعد سلمان (قصاید)/تیر و تیغ است بر دل و جگرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | مسعود سعد سلمان (قصاید) (تیر و تیغ است بر دل و جگرم) از مسعود سعد سلمان |
' |
تیر و تیغ است بر دل و جگرم | درد و تیمار دختر و پسرم | |
هم بدینسان گدازدم شب و روز | غم وتیمار مادر و پدرم | |
جگرم پاره است و دل خسته | از غم و درد آن دل و جگرم | |
نه خبر میرسد مرا ز ایشان | نه بدیشان همی رسد خبرم | |
باز گشتم اسیر قلعهی نای | سود کم کرد با قضا حذرم | |
کمر کوه تا نشست من است | به میان بر دو دست چون کمرم | |
از بلندی حصن و تندی کوه | از زمین گشت منقطع نظرم | |
من چو خواهم که آسمان بینم | سر فرود آرم و در او نگرم | |
پست میبینم از همه کیهان | چون هما سایه افکند به سرم؟ | |
از ضعیفی دست و تنگی جای | نیست ممکن که پیرهن بدرم | |
از غم و درد چون گل و نرگس | روز و شب با سرشک و با سهرم | |
یا ز دیده ستاره میبارم | یا به دیده ستاره میشمرم | |
ور دل من شدهست بحر غمان | من چگونه ز دیده در شمرم | |
گشت لاله ز خون دیده رخم | شد بنفشه ز زخم دست برم | |
همه احوال من دگرگون شد | راست گویی سکندر دگرم | |
که درین تیره روز و تاری جای | گوهر دیدگان همی سپرم | |
بیم کردست درد دل امنم | زهر کردست رنج تن شکرم | |
پیش تیری که این زند هدفم | زیر تیغی که آن کشد سپرم | |
آب صافی شدهست خون دلم | خون تیره شدهست آب سرم | |
بودم آهن کنون از آن زنگم | بودم آتش کنون از آن شررم | |
نه سر آزادم و نه اجری خور | پس نه از لشکرم نه از حشرم | |
در نیابم خطا چه بیخردم | بد نبینم همی چه بیبصرم | |
نشنوم نیکو و نبینم راست | چون سپهر و زمانه کور و کرم | |
محنت آگین چنان شدم که کنون | نکند هیچ محنتی اثرم | |
ای جهان سختی تو چند کشم | وای فلک عشوهی تو چند خرم | |
کاش من جمله عیب داشتمی | چون بلا هست جمله از هنرم | |
بر دلم آز هرگز ار نگذشت | پس چرا من زمان زمان بترم | |
بستد از من سپهر هرچه بداد | نیک شد، با زمانه سربهسرم | |
تا به گردن چو زین جهان بروم | از همه خلق منتی نبرم | |
مال شد دین نشد نه بر سودم؟ | رفت هش ماند جان نه بر ظفرم؟ | |
این همه هست و نیستم نومید | که ثناگوی شاه داد گرم | |
پادشا بوالمظفر ابراهیم | کزمدیحش سرشته شد گهرم | |
گر فلک جور کرد بر دل من | پادشاه عادل است غم نخورم |