محتشم کاشانی (قطعات)/ای بخت میرساند از اشفاق بیقیاس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قطعات) (ای بخت میرساند از اشفاق بیقیاس) از محتشم کاشانی |
' |
ای بخت میرساند از اشفاق بیقیاس | ادبار با هزار تواضع سلام تو | |
پیک صبا ز روضهی نومیدی آمده | با یک جهان شمامه به طوف مشام تو | |
دارد خبر که عامل دارالعیار یاس | صد سکه زد تمام مزین به نام تو | |
جغدی که در خرابهی ادبار خانه داشت | دارد سر تو طن دیوار بام تو | |
دل میزند به زمزمه بر گوش محتشم | حرف شکست طنطنه احتشام تو | |
آن ساقی که شهد لقا میدهد به خلق | سر داده است زهر فنا را به جام تو | |
صد شیشه پر ز زهر هلاهل نمیکند | آن تلخی که کرده طبر زد به کام تو | |
مشکل اگر بهم رسد اسباب صحتش | زخم کهن جراحت در التیام تو | |
ای دل غریب صورتی آخر شد آشکار | از نظم پر غرابت سحر انتظام تو | |
بود این صدا بلند که خسرو طبیعتان | هستند از انقیاد طبیعت غلام تو | |
و ایام پر سخن زده بر بام هفت چرخ | صد بار بیش نوبت شاهی به نام تو | |
وز فوق عالم ملکوتند فوج فوج | مرغان معنوی متوجه به دام تو | |
دارد فلک هوس که نهد پردههای چشم | در زیر پای خامه رعنا خرام تو | |
وز اخذ نقدکان طبیعت نهان و فاش | در گردن ملوک کلام است وام تو | |
خویت طبیعت است که دارد رواج بیش | بلغور نیم پخته ز اشعار خام تو | |
بخشندهای که خرمن زر میدهد به باد | گاهی نمیدهد به بهای کلام تو | |
وز بهر خیر و شر خبر یک غراب نیز | ننشست ازین دیار به دیوار بام تو | |
پیغام مور را ز سلیمان جواب هست | یارب چرا جواب ندارد پیام تو | |
آن کامکار را نظری هست غالبا | در انتظار گفتهی سحر التزام تو | |
بر لوح خاک نام تو ناموس شعر بود | ای خاک بر سر تو و ناموس و نام تو | |
بر یک تن از ملوک گمان بد که چون شود | گنجینه سنج نظم بلاغت نظام تو | |
از طبع خسروانه کند امتیاز آن | وز لطف حاتمانه کند احترام تو | |
بندد به دست به اذل بخشنده تا ابد | وز شغل مدح خود کمر اهتمام تو | |
از خود گشود دست و به زنجیر یاس بست | پای تحرک قلم تیز گام تو | |
وز بهر حبس شخص تمنا زد از جفا | قفل سکوت بر در درج کلام تو | |
فکر فسان کن ای دل اگر شاعری که سخت | شمشیر شعر کند شد اندر نیام تو | |
بگشا زبان و جایزه مدح خود به خواه | گو ثبت در کتاب طمع باش نام تو | |
صد نقص هست در طمع اما نمیرسد | نقصی ازین طمع به عیار تمام تو | |
این جان شاه مشرب جمجایم سخاست | جمشید خان وسیلهی عیش مدام تو | |
پوشیده دار آن چه کشیدی که عنقریب | کوشیده در حصول مراد و مرام تو | |
بندی چو در ثبات حیات وی از دعا | زه در کمان مباد و خطا در سهام تو | |
خورشید طالع ظفرش باد بیغروب | تا صبح حشر زادعیهی صبح و شام تو |