محتشم کاشانی (قصاید)/سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا) از محتشم کاشانی |
' |
سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا | قدح پیمای غمفرسای روحافزای جانپرور | |
سرت گردم چه واقع شد که در مجموعهی یاری | رقمهای محبت را قلم بر سر زدی اکثر | |
ازینت دوستر دانسته بودم کز فراق خود | گماری دشمنی از مرگ بدتر بر من ابتر | |
نه من آن کوچه پیمایم که شبها تا سحر بودی | برای شمع راه من چراغ روزن و منظر | |
چه شد آن مهربانیها که دایم بود در مجلس | ز تر دامانی چشم نمینم آستینت تر | |
کجا رفت آن خصوصیت که از همدم نوازیها | نبود آرام از آن دست نگارین حلقه را بردر | |
گمان دارد دلم زین سرکشی ای شمع بیپروا | که داری از هوای دل سر پروانهای دیگر | |
ز پایت برندارم سر اگر دارم کنی برپا | ز کویت وانگیرم پا اگر تیغم زنی برسر | |
تو را بازار گرم و من زرشک نو خریداران | از آن بازار در آزار از آن آزار در آذر | |
من از تشویش جان با این گران باری سبک نمکین | تو از تمکین دل با آن سبک روحی گران لنگر | |
ازین پس محتشم مشکل که آن صیاد مستغنی | کند ضایع خدنگ خویش بر صیدی چنین لاغر | |
بساط عاشقی طی ساز کز بهر دعای شه | در نه آسمان باز است و آمین گوت هفت اختر |