محتشم کاشانی (قصاید)/رایت فتح جدید گفت شه کامران
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (رایت فتح جدید گفت شه کامران) از محتشم کاشانی |
' |
رایت فتح جدید گفت شه کامران | داور نصرت قرین خسرو صاحبقران | |
حمزهی ثانی که کرد صیت جهانگیریش | گام خبرها سبک گوش فلکها گران | |
مژدهی اقبال او شد متحرک جناح | پیش رو صد هزار مرغ بشارت رسان | |
دهر به یکدم چنان شد متغیر که گشت | ظلم مبدل به عدل فتنه به امن و امان | |
کشتی عالم که داشت صد خطر اندر قفا | او به کارش رساند یک نفس اندر میان | |
شخص اجل آنچه داشت در پس دندان صبر | گفت با اعدای خویش او به زبان سنان | |
روز مصافش چو خصم در جدل و انقیاد | کرد به خود مشورت با دل و جان طپان | |
حوصله یک بار اگر گفت بگو القتال | واهمه صد بار بیش گفت بگو الامان | |
وقت فرس تاختن میفکند بر زمین | زلزله انگیزیش غلغله در آسمان | |
میبرد از اژدها افعی رمحش سبق | میدهد از ذوالفقار شعلهی تیغش نشان | |
چون کشش شست او پشت کمان خم کند | جان ز جسد رم کند تیر همان در کمان | |
لنگر صبر و سکون بگسلد از اضطراب | گوی زمین در کفش بیند اگر صولجان | |
روز مصافش کند حلقهی زه گیر را | کوچهی راه گریز پیل بزرگ استخوان | |
خصم به قدر الم گر بخروشد شود | پنبه گوش فلک نقطهی غین فغان | |
شوق بلند آرزو تا به جنابش رسد | خواسته از نه فلک آلت یک نردبان | |
دور دو شه در میان گشت به او منتقل | با دو جهان عدل و داد دولت طهماسب خان | |
شاه قزلباش اگر راه فدایی دهد | گرد سرش پر زند روح قزل ارسلان | |
تا کرم و عدل او نوبت شهرت زدند | سخرهی عالم شدند حاتم و نوشیروان | |
روز کم احسانیش نشه دریا دلی | گرد برآرد ز بحر دود برآرد ز کان | |
ای مترشح سحاب کز تو و دوران تو | ملک جهان خرم است خلق جهان شادمان | |
آن چه تو کردی نبود مدرکه را در خیال | بلکه گذر هم نداشت واهمه را در گمان | |
تا به میان آمدی با سپه عدل و داد | ظلم سپاهی نهاد پا ز میان بر کران | |
رخنه گر ملک را زود کشیدی به خاک | ورنه کجا میگذاشت خاک درین خاکدان | |
نقش حیل را بر آب فایدههایی که کرد | روبه کج باز رنگ پنجهی شیر ژیان | |
تیغ تو داسیست تیز کز مدد موج خون | از رخ خصم خجل می درود زعفران | |
کین تو صد خانه داد بیش به باد فنا | خوش اثر نیک داد کینهی این خاندان | |
ظل تو عالم گرفت گرچه نیفتد به خاک | سایهی پروسعت از مرغ بلند آشیان | |
باد مرادی که هست عزم تواش پیشرو | بحر سپر میکند کشتی بیبادبان | |
چرخ ز پستی خورد کوب ز سم ستور | موکب جاه تو را گر رود اندر عنان | |
رستم زور آزما باز نبندد کمر | زور تو را گر شود در صدد امتحان | |
هم ز تلاشت بود پیل دمان را خطر | هم ز مصافت رسد شیر ژیان را زیان | |
چشم جدل دیدگان دیده به عینالیقین | با ظفر حیدری تیغ تو را توامان | |
تیغ تو کز خون خصم قطرهچکان آمده | گلشن فتح تو راست شاخ گل ارغوان | |
چرخ زبردست اگر با تو فتد در تلاش | بر کمرش بگسلد منطقهی کهکشان | |
عظم تو گنجد در آن لیک چه در قطرهی بحر | گر به مکان ضم شود مملکت لامکان | |
قبله معین نبود تا به زمان تو گشت | بر دو جهان فرض عین سجدهی یک آستان | |
شعشعه را گر کند روی تو مشرق فروز | صد چوبت خاوری سر زند از خاوران | |
مشعله را گر کند حسن تو مغرب طراز | از عدم آفتاب شام نگردد عیان | |
گرم به خورشید اگر بنگری از تاب تو | در ظلماتش کنند مهر پرستان نهان | |
دهر علیل تو شد خسته عیسی طبیب | خلق ذلیل از تو گشت گلهی موسی شبان | |
ضابطه تا دم به دم رو به ترقی نهد | بهر جهان لازم است پادشه نوجوان | |
گویم اگر کرده است کار مسیح افعی | وجه بپرس و بنه سمع تهور بر آن | |
کرد مسیحا اگر در بدن مرده روح | در جسد ملک کرد افعی رمح تو جان | |
گر نه اجل را یکی داشته بودی به کار | جود تو دادی به خلق عمر ابد رایگان | |
خسرو هند ار دهد خط به غلامی به تو | بیطلب از چین رود باج به هندوستان | |
ای ملک نامدار سایهی پروردگار | دادگر کامکار پادشه کامران | |
گر نشدی بهر فتح قفل جهان را کلید | رمح تو کشورگشا تیغ تو گیتی ستان | |
ور نه ز فتح تو و رفع مخالف شدی | دفع پریشانی از خاطر کاشانیان | |
آن چه ز ایشان رسید و آن چه بر ایشان گذشت | حرف به حرف آمدی کلک مرا بر زبان | |
اول از آن ظلم عام دیگر از آن قتل خاص | وان حرکتها که گشت باره از آن سر گران | |
فرض شمردن دگر سنت ابن زیاد | بر لب لب تشنهها بستن آب روان | |
غارت و قتل دگر در دم تسخیر شهر | کز تف این فتنه خاست دود ز صد دودمان | |
الغرض اینها که شد نیست از آن هیچ باک | کز شفقت گستریست لطف تو تن خواه آن | |
از همه آن به که هست در عقب از عهد تو | این غم ده روزه را خوش دلی جاودان | |
پادشها سرور اگر ز طواف درت | از دگران باز ماند محتشم ناتوان | |
واسطه این است این کز ستمش کرده است | دهر بلیت گمار چرخ اذیت رسان | |
خسته و مشکل علاج کم زر و پر احتیاج | راجل بیدست و پا مفلس بی خانمان | |
ور ز شعف کرده است مرغ تمنایش را | بیشتر از بیشتر گرد سرت پر زنان | |
از شعرای زمان داد گرا یک کس است | عابد شب زندهدار قاری و اورادخوان | |
پاس خود اندر دعا از دی وی جو که نیست | ملک بقای تو را بهتر ازین پاسبان | |
ای شه فرمانروا کز قروق حکم تو | نیست عجب گر شود حکم قضا ناروان | |
پادشهان در جهان حکم روان تا کنند | پای جهان گرد باد حکم تو را در جهان |